-
خدایا.چند شبی میشود زیاد شکایتش را میکنم.
جمعه 4 فروردینماه سال 1391 01:07
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA خدایا.چند شبی میشود زیاد شکایتش را میکنم. کجایش رادیده ای! تازه دارم رعایتش را میکنم!! . عادت بدی دارم و به اول کارها فکر نمیکنم!. ولی اینبار فکر عاقبت و آخر و نهایتش را میکنم . همیشه کار من به یک اشاره ء کوچک ختم میشد ببین بدون ترس و واهمه امشب روایتش را میکنم . سلامش را...
-
من از هجوم نابجای اینهمه خواب گلایه نمیکنم
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 20:56
سالهاست که از نبودن مهتاب گلایه نمیکنم . من از هجوم نابجای اینهمه خواب گلایه نمیکنم . تمام عیبها ازینهمه خوابهای بی معناست . ازین سپهر شبنشستهء بیتاب گلایه نمیکنم . . . . . آخرین روزهای 90
-
من از هجوم نابجای اینهمه خواب گلایه نمیکنم
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 20:56
سالهاست که از نبودن مهتاب گلایه نمیکنم . من از هجوم نابجای اینهمه خواب گلایه نمیکنم . تمام عیبها ازینهمه خوابهای بی معناست . ازین سپهر شبنشستهء بیتاب گلایه نمیکنم . . . . . آخرین روزهای 90
-
بی شک باید جای زیبا و خوش آب و هوایی باشد... .
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 19:00
(هرز)...بی شک باید جای زیبا و خوش آب و هوایی باشد... . . . این روزها دور وبرم آدمهای زیادی را میبینم که دارند به (هرز ) میروند..... . . . .سپهر
-
سکوت هم که میکنم فقط هوار میکشم...
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 17:33
سکوت هم که میکنم فقط هوار میکشم بروی بوم زندگی دوباره( انتظار) میکشم . . . سپهر..
-
فلج افکار!!
شنبه 13 اسفندماه سال 1390 00:57
انسان تا کوچک است و کودک است کم وبیش در معرض خطر فلج اطفال قرار دارد و بزرگتر که شد کم و بیش که نه..بیش وکم! در معرض خطر فلج افکار قرار میگیرد ! نمیدانم تجربه اش کرده اید یا نه...لحظه هایی که به دلایلی مویرگهای مغز آدم پر میشود از یک نوع یخ مایع لزج و داغ!! مردمک بی خودی بالا و پایین میپرد و تصمیمات وارده و صادره از...
-
همیشه ......خودت بریده ای و خودت دوخته ای....
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 00:05
روزهاست... که از من (بریده ای) و (دوخته ای) چشمهایت را به راه... همیشه .. آری همیشه ......خودت(بریده ای) و خودت (دوخته ای).... سپهر- .90
-
شبانه شعله میکشم ....
شنبه 6 اسفندماه سال 1390 17:29
بشوق شعله های تو در این شرر شکفته ام . شبانه شعله میکشم .فقط به تو نگفته ام . . نجیبم و قریبم و غریب - غریبه نیستم ولی . درون تو درون ذهن خسته ات نهفته ام . . . سپهر- ۹۰
-
حالا این گروه شامل چیه؟ شامل چندتا ( انسان)..
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 22:45
-
یواش یواش تو هم به این فلسفه عادت میکنی....
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 21:21
اصولا بعضی از آدمها میان و تو رو قضاوت میکنن و همزمان هم یک اصولی رو رعایت میکنن مثلا توی چشمات زل میزنن وبرات آرزوی سعادت میکنن و وانمود میکنن که ازت حمایت میکنن و مدام از خوبیهاشون برات روایت میکنن و از نداشته هات شکایت میکنن و بتدریج به این روند عادت میکنن و تو هم بخودت میای و میبینی داری جسارت میکنی و تمام مدت...
-
لعنت به این فاصله....
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 01:45
خدایا.... درست است که دور شده ام اینروزها از تو...اما انگار در لحظه هایی که فریاد می زدم (درکم کن) شنیده ای (ترکم کن).... لعنت به این فاصله.....
-
دچار باش... تو تنها نیستی..
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 12:56
دچار ! .... یعنی واقعی ترین چیزی که برایت مینوسند... یعنی منطق! مرا که به طرز عجیبی بیاد 2 و 4 میاندازد این دچار!! دو دوتا چهارتا! منطقی ترین !عبارت دنیا... ناگزیرترین انکار نشدنیه زندگی! هرچند خدارا شکر این (دچار ) بودن از (ناچار ) بودن بهتر است فکرش را که میکنم! آخر این ناچار! مرا بیاد 9 و 4 میاندازد .... که جمعشان...
-
بیا بزن خراب کن که جای من نبوده...
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 00:15
نه !! اشتباه من نبوده این گناه من نبوده وز همان شروع و اولش مسیر من نبوده راه من نبوده جانپناه من نبوده انعکاس آه من نبوده ماه من نبوده این تبر برای تو بیا بزن خراب کن که جای من نبوده جایگاه من نبوده ......... . . . . سپهر..
-
لحظه ای که تمام مغناطیس نگاهت در پلکهایت همقطب میشود !!
جمعه 14 بهمنماه سال 1390 01:46
لحظه ء خوبی نیست لحظه ایی که پیش می آید چشمهای آدم خسته میشوند و اما بسته نه ..!! لحظه ای که تمام مغناطیس نگاهت در پلکهایت همقطب میشود !! ای کاش لا اقل بالایی مثبت بود حالا که انگار پایینی اش منفیست... . . . پلکها را میگویم.. . . . . . سپهر
-
گاهی انسانها میشوند شبیه نوشته هایشان...
پنجشنبه 13 بهمنماه سال 1390 17:48
گاهی انسانها میشوند شبیه نوشته هایشان... . .از یک جایی شروع میشوند... در چند خط یک حرفهایی میزنند و یک جایی هم با یک نقطه! در یک نقطه ای تمام میشوند. خود این داستان چیز بدی نیست ... شاید هم طبیعی باشد که البته طبیعی هم هست . . اما مشکل اینجاست که گاهی کسی از نوشته ات سر در نمی آورد. .جز خودت که مینویسی و مینویسی و...
-
…چطور باور کنم.. که بحر طویل طوفانی تو شعر نیست؟؟
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 02:11
شعر یعنی قافیه یعنی عروض؟ شعر یعنی واژه ایی با طعم سوز؟ شعر یعنی مشتبه -تلمیح و بحر؟ شعر یعنی تلخی یک جام زهر؟ شعر یعنی رکن و ترفیل و هجا؟ شعر یعنی گم شدن در نا کجا؟ شعر یعنی صوت و تشبیه وغزل؟ یا که اوزان شبیه و بی بدل؟ . . نه! باور نمیکنم.. که اینهمه شررهای بی قافیه که فاصله ء بی وزن پلکهایت را طوفانی میکند شعر...
-
حتی زمانی که خود شاعر تمام میشود….
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 23:03
خیلی از آدمها فکر میکنند این شاعر ها هستند که با شعر ها بازی میکنند….ا ما انگار بر عکس است و این شعر ها هستند که با شاعر خود بازی میکنند.. سالها بازی میکنند.. و درست از یک روزی و یکجایی این بازی شروع میشود و احساس میکنم هرگز این بازی تمام نمیشود .. حتی زمانی که خود شاعر تمام میشود…. بندر عباس زمستان 90
-
وای تو خاموش مکن حنجره ام چشم به امید تو ازگوشه ء این پنجره ام.
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 12:32
یک روز یکروز پر از سوز و غم افروز بخود گفتم از این ناله زدن ناله شدن ژاله شدن درپی او واله شدن سود چه حاصل شودم من که بدم بدتر از این تاب ندارم بخدا خواب ندارم و کنون غرق عطش آب ندارم و ازین دست سخنهای پراز ولوله و پر گله و یاوه سرایی که ندا آمدم از ابر مکن صبر بیا نوبت آسایش تو نوبت آرامش تو آمده از سوی خدا رحمت...
-
ما هم کالبد شکافی میکنیم دکتر.. حالا یا جراح باشی یا شریعتی!
جمعه 30 دیماه سال 1390 01:29
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 فریادها مرده اند سکوت جاریست تنهایی حاکم سرزمین بی کسی است می گویند خدا تنهاست ما که خدا نیستیم چرا تنهاییم؟ دکتر شریعتی ------------------------------ فریادها مرده اند؟ .................... نه! فقط فرهاد ها مرده اند! سکوت جاریست؟.....
-
کابوس....
چهارشنبه 28 دیماه سال 1390 00:19
آلفرد عزیز آقای هیچکاک . با شما هستم. حواست هست به تاریخ؟ سر برج است... باور کن - خدا شاهد است اگر میدانستم که قرار است این قدر شبها رفت و آمد و به قول خودت کار کنی و اینهمه مهمان نا متعارف بیاوری و ببری تا دم صبح....... میگذاشتم خالی بماند و کرایه اش نمیدادم به تو دوستانت- رک بگویم. تمدیدش هم نمی کنم. از همین حالا...
-
لطفا تکانی بخور تا مطمئن شوم که نمرده ای!
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 23:39
امشب این چشمها را انگار به خواب سپرده ای هان؟ بجای گوسفند عشق هایت را شمرده ای؟ . تو که از درد های بی خوابی خود گله ها میکردی راست بگو...قرص بی خیالی ما را نخورده ای؟؟ . آسوده بخواب امشب که من بیتاب تر نمی شوم خواب که تو را نبرده میدانم! تو خواب را برده ای . .. اما چقدر راحت و بی دغدغه خوابیده ای اینبار لطفا تکانی...
-
هر چند فکر میکنم که او نیز همین احساس را نسبت به من دارد . .
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 02:13
-
نجیبم و قریبم و غریب - غریبه نیستم ولی .
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 01:13
به شوق شعله های تو در این شرر شکفته ام . شبانه شعله میکشم ....فقط به تو نگفته ام . . نجیبم و قریبم و غریب - غریبه نیستم ولی . درون ذهن خسته ات -ببین-درون تو نهفته ام . . . سپهر
-
پزشکی قانونی تشریف بیاورد لطفا
جمعه 23 دیماه سال 1390 22:42
پزشک لازم نیست! پزشکی قانونی تشریف بیاورد لطفا...وقتی که یک شاعر غزل سرفه میکند. . چرا که بیگمان سالهاست تمام کرده.. . تنفس مصنوعی؟؟! اکسیژن؟؟! ! آن هم برای کسی که تمام هوای زمین برایش کم بوده!!؟ چقدر ساده ای تو !. آقای دکتر! نبضش که آنجا نیست ! دستش را چرا گرفته ای؟! نبضش جای دیگری میزند.... حتی سالها پس از مرگش. . ....
-
خیلی شبیه هستند (اشتباه ) و (گناه )!
جمعه 23 دیماه سال 1390 01:22
خدایا. . . خیلی شبیه هستند (اشتباه ) و (گناه )! مخصوصا آن ( آه ) آخرشان... خدایا ... ای کاش لا اقل اولشان شبیه بود .. تا هم شروعشان نمیکردیم و هم آخرسر ما نمی ماندیم با اینهمه آه... . . . . سپهر
-
گاهی با خودم فکر میکنم استعداد چیز خوبی نیست...
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 17:48
گاهی با خودم فکر میکنم استعداد چیز خوبی نیست. مخصوصا اگر هنری باشد استعداد نعمت نیست..استعداد بغض است - که وقتی جاری میشود و قل میخورد و از روحت فرو میریزد -آنوقت است که کمی تو آرام میشوی . هر چقدر این بغض فجیع تر باشد شعرت شعرتر است!نقاشیهایت دلفریبتر و سازت طناز تر.. و نکته تلخش اینجاست که هق هق های روح تو دیگران را...
-
نمیدانم گیج شده ام ...
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 03:45
خدایا... . . نیمه شب رسیده باز و من نمیدانم گیج شده ام ... . . . سر در نمی آورم از کارهایت .. فرق میکند قانون معامله هایت انگار.... کم که میخواهم زیاد میدهی ... بد که میشوم خوب میشوی و خوب هم که میشوم میبینم سهمم از آغوش باز و گرمت کم نشده ... شرمنده ام کرده ای... چون من برای گله هایم فقط گوش تو را خواستم و تو...
-
من چونان ثانیه ام میل به رفتن دارم ...
سهشنبه 20 دیماه سال 1390 18:26
من چونان ثانیه ام میل به رفتن دارم . شوق افراطی زنجیر گسستن دارم . تو که تکراری و دیوار بدان من امشب . عطش وحشی دیوار شکستن دارم . . . . . سپهر - 90
-
تو بیشتر باش لطفا این روزها که من کمتر هستم.
سهشنبه 20 دیماه سال 1390 01:32
خدایا. . . احساس میکنم این روزها تو که غیبت میکنی ما مینشینیم و غیبت میکنم ساعتها... . . بیشتر باش لطفا این روزها که من کمتر هستم.... . . . . . سپهر
-
آقای دکتر! گند بزنند مدرکت را....
جمعه 16 دیماه سال 1390 02:21
ت رسیده بودم! آخر احساس میکردم چیزها - خاطره ها زود به زود میرود از یادم. حافظه ام ضعیف شده بود انگار... . . دکتر یک شربت قوی قرمز داد که میگفت برای تقویت حافظه معجزه میکند.. معجزه هم کرد... تمام آنچه که رفته بود از خاطرم را دوباره بخاطر آوردم... . . چنان حافظه ام برگشته سر جایش و همه چیز را دوباره بیاد آورده ام که...