-
من ازین رنج کشیدن به تن خسته ی بوم
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 03:36
من ازین سبک وازین مکتب نقاشی شوم من ازین رنج کشیدن به تن خسته ی بوم بخدا دلگیرم حق این دلشده ی دلزده را بی تردید از زمان میگیرم و پس از آن آرام در میان (ج) و گاف آخر رنج و رنگ... بی صدا ...میمیرم سپهر
-
نه که بیش از حد ازین حادثه رنجور شوی
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1392 02:49
نه که بیش از حد ازین حادثه رنجور شوی نه که از فلسفه ی خلقت خود دور شوی . نه که در روح خودت فکر شوی ذکر شوی نه که بازیچه ی این نکته ی مذکور شوی . تو خودت حافظ ودلداده ی این آینه ای نه که وامانده و بی مایه و مهجور شوی . همه ی حادثه ها حکم غیابی خداست نه که از طی شدن حادثه مغرور شوی . همه ی کار جهان گردش احوال سماست نه...
-
سرطان است؟!
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 23:45
. . - درد دارم !خوب میشوم دکتر..؟ امیدی هست؟! - متاسفانه نه! -سرطان است؟! _نخیر!سرتان است! حالا هم بفرمایید بیرون! خانم منشی!صدبار نگفته ام شاعر ویزیت نمیکنم؟! مریض بعدی لطفا . . . سپهر-92
-
من پناه شب و شعرم -تو پناه شررم
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 03:24
من پناه شب و شعرم -تو پناه شررم . میزند خانه دگربار هوایش به سرم . من و تکرار عبوری زسرِ دلهره ها . و پناه همه ی دلهره هایم...پدرم.. . . . . سپهر -92
-
حال و هوای سبز من در تو بهار میشود
شنبه 26 اسفندماه سال 1391 19:37
حال و هوای سبز من در تو بهار میشود . اسب عروج آمده پس که سوار میشود؟ . لایق آسمان تویی.گمشده ی زمان تویی . تا به شبِ رسیدنت پس که قرار میشود؟ . من که خود ایوب توام آیه ی محبوب توام . وای خدابگو که کی ناله -نگار میشود؟ . یکه سوار آسمان چابکِ چشمه جنون . جز تو برای ذهنِ من که تکسوار میشود؟ . تا که بهار میشود دوباره سبز...
-
در لابلای فلسفه
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 16:44
در لابلای فلسفه مشغول بیداری شدم . غرق و غریق این ره تاریک و تکراری شدم . هرچند قانونش کمی با ذهن من توفیر داشت. . اما ببین مشمول این قانون تکراری شدم . . .سپهر-91
-
چند سالی میشود از حال خودم بیخبرم
سهشنبه 24 مردادماه سال 1391 05:02
من که در فلسفه ی ثانیه ها غوطه ورم دو سه سالیست که از حال خودم بیخبرم همه ی ترسِ من از رفتن و وا ماندنِ توست تو زمن میگذری..من زتو کی میگذرم؟ سپهر-91
-
دچاردرد بوده ام دچار شر مکن مرا
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1391 03:55
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 کلافه ام – کلافه ام کلافه تر مکن مرا خودم بَدم خدای من ازین بتر مکن مرا . به شوکرانِ وسوسه به تلخِ تیغِ این تبار دچاردرد بوده ام دچار شر مکن مرا . . .سپهر-91
-
پناه میبرم به آرامشی شگفت ..خاک!
سهشنبه 3 مردادماه سال 1391 02:31
گاهی.. میشوم شبیه روز های قدیم اعوذو با لله من الشیطان الرجیم.. پناه میبرم به آرامشی شگفت ..خاک! از اینهمه دروغ به راستی- ضمیر ِپاک گاهی که میشوم شبیه عشق..آرامش شبیه ابر...آسمان. ..رهایی و بارش گاهی که میشوم دوباره یک آغاز دو بال و آسمان و باز هم پرواز حس میکنم که رسیده وقت نجات قد قامت الصلاة و قد قامت الصلاة . . ....
-
کاری کن امسال روز ه بیاید بگیرد مرا
شنبه 31 تیرماه سال 1391 00:46
خدیا... معجزه کن... زیر و زبر کن مرا.... کاری کن اذان ندای مرا بشنود امسال... تا حرف های نگفته ام را بگویمش.. کاری کن امسال دعای سحر بخواند مرا.... تا به آغوشش گم شوم.... کاری کن امسال نماز مرا به پا دارد.....که زانوانم را بیش ازین یارای به پای ماندن نیست.. . . . خدایا کاری کن امسال روز ه بیاید بگیرد مرا.... که سخت...
-
میفهمدم بیش از خودم وقتی که از خودبیخودم ....
شنبه 24 تیرماه سال 1391 03:20
من روح شاعرپیشه ای دارم که با من محرمست در خلوت و تنهاییم دائم مرا او همدم است در خواب و در بیداریم بر بسترم حاضر بُود در گریه های تلخ من چیزی بجز ناظر بُود میفهمدم بیش از خودم وقتی که از خودبیخودم وقتی میان ِصد نفر ...تنهای تنها میشدم وقتی که دلتنگِ خودم از عمق روحم میشدم بر روی این سجاده ام با اذن او خم میشدم من روح...
-
کودک... آسوده بخواب که ما بیماریم!
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1391 16:41
کودک... آسوده بخواب که ما بیماریم! by سپهر قلم · . آسوده بخواب. سرت را راحت بگذار روی بالش ات....این سنگ نیست بخدا..ا . تو آرام باش نمیدانی اینطرف صفحه های ال ای دی چند نفر حسرت این خواب آرام تو رو را میکشند. روی بالش هایی که از وزن ِ یک سر ِ حریص !...پرهای نرمش شبیه دانه های زنجیر میشوند.... . آسوده بخواب تویی که از...
-
چیز های زیبایی که خودمان خرابشان میکنیم
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 07:19
بعضی از واژه ها را دوست دارم...مثلا کلمه ی ادا را دوست دارم . همیشه حس میکرده ام مقدس است فریضه های خوبی که ادا میشوند.... یا دین هایی که ادا میشوند...... . اصلا پلکهایتان را که باریک کنید و نگاهش کنید ..شبیه مسجد ی می شود با دو مناره که از دور دست آرام میکند آدم را ... . . ولی حیفم میاید جدیدا انگار عادت کرده ایم به...
-
و در رود تنهاییه خود روان میشوی
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 17:13
بیدار شو قبل از خواب...( موتوا قبل ان تموتو...) (الف تو در رود تنهاییه خود روان میشوی و دربندِ احکامِ زشتِ زمان میشوی ب) پس از سالیانِ فراز و فرود و نشیب همانی که بودی و هستی همان میشوی (ج پس از لحظه های پر از خنده و قهقهه دوباره تو میراثدار بغضی گران میشوی (د ِبِرَغم تمام ِ شکوه و جمال و جلال تو یک قابِ عکس و کمی...
-
من چونان ثانیه ام میل به رفتن دارم..
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 02:45
من چونان ثانیه ام میل به رفتن دارم.. شوق افراطی زنجیر گسستن دارم.. تو که تکراری و دیوار! بدان من امشب عطش وحشی دیوار شکستن دارم.. سپهر-90
-
تو خودت حادثه ای ، بار دگر می آیی .
سهشنبه 9 خردادماه سال 1391 02:17
چشم بستم که شبم صبح شود تا بروی.. تو ولی مثل دعا , وقت سحر می آیی . جان به در بردم ازین حادثه اما چه ثمر؟ تو خودت حادثه ای ، بار دگر می آیی همه ی ترس من این بوده که خورشیدشوی تا که از شمس بریدم تو قمر می آیی! . صحبت رفتنت ای دوست دروغست ولی با پای برفتی - بخدا باز به سر می آیی . . . . سپهر -91
-
حرص وزن و قافیه؟ وسواس صورت؟ پس بیا.....!!
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 05:37
شعر یعنی قافیه یعنی عروض؟ شعر یعنی واژه ایی با طعم سوز؟ شعر یعنی مشتبه -تلمیح و بحر؟ شعر یعنی تلخی یک جام زهر؟ شعر یعنی رکن و ترفیل و هجا؟ شعر یعنی گم شدن در نا کجا؟ شعر یعنی صوت و تشبیه وغزل؟ یا که اوزان شبیه و بی بدل؟ . . نه! باور نمیکنم.. که اینهمه شررهای بی قافیه که فاصله ء بی وزن پلکهایت را طوفانی میکند شعر...
-
بزرگترین زنگ دنیا!
جمعه 5 خردادماه سال 1391 23:49
از کودکی یادم میاید به این فکر میکردم که بزرگترین زنگ دنیا باید چه شکلی باشد. صدایش چقدر است و چند نفر را از خواب میپراند...! بزرگتر شدم.-- ( ناقوس) کلیسا را که کشف کردم در فیلمها و کارتونها کمی آرام شدم... بزرگترین زنگ دنیا! بعد از آن روزها ، به چیز های زیادی فکر میکردم..این که ای کاش چیزهای دیگر ی هم در دنیا از این...
-
تو مثل این قلم بمن فقط سیاه میدهی...
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 00:31
مرا به دفتر خاطرات خودت راه میدهی . تویی که به من فرصت اشتباه میدهی . من کودکانه غرق رنگهای هفت رنگم و اما تو مثل این قلم بمن فقط سیاه میدهی . بیا بگیر بُر بزن! که دلهای این ورق خشت است! یا ؟! تویی که دست های مرا افتضاح میدهی . . سپهر-91
-
(زمان) با ( اسید)!!
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 01:26
به این نتیجه رسیده ام که چیزهایی که ممکن است خیلی بی ربط باشند با هم ...میتوانند در خیلی از چیزها شبیه باشند. . مانند ( زمان ) با ( اسید )!! فکرش را که میکنم میبینم در خیلی از چیزها شبیه هم هستند! مثلا اسید قابلیت حل کردن خیلی چیزها را دارد.... و زمان هم ...با گذشتش چیزهایی را حل میکند که حتی تصورش را هم نمیکردیم! یا...
-
دلتنگی!!
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 02:57
کلا دلتنگی چیز بدی نیست. اصولا چیزهایی که چیزی را به آدم یادآوری میکنند چیزهای خوبیند! دلتنگی هم از این نمونه چیزهاست ! دلتنگی ...را که آیه نازل نشده همیشه همینطور بخوانیم!! . دلتنگی مگر همان( دلت نگی) ! نیست؟؟ خوب طبیعیست چیزی که در ( دلت ) باشد و آن را ( نگی )! به کسی سخت است و اگر هم گاهی فشار میاورد به آدم بخاطر...
-
چشمها را ...نه که دلها را باید شست..جور دیگر باید دید...
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 02:56
از چه میترسی؟؟ از تهمت؟ سرت را بالا بگیر مرد میدانی برای تو این تهمت چیست..؟ تهمت ، برای تو شاید یعنی (تُ هٍمت )..... یعنی اینکه ( تـُ )(هِمّت) داری..... همیشه داشته ای اش..و این ممکن است کوته فکری را اذیت کرده باشد!! . . از (افترا) میترسی؟؟ برعکسش کن (افترا ) را.....و ببین (ارتفا) را.... ببین ارتفاع را.... بالا که...
-
گاهی با خودم فکر میکنم( تحمل) چیز خوبیست...
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 02:42
گاهی با خودم فکر میکنم( تحمل) چیز خوبیست... یعنی کلا (تاب و تحمل) خوب است... (تاب ) هم به تنهایی خوب است مسلما.. اصلا هر چیزی که انسان را تکان دهد خوب است!! . . . و (تاب) هم احتمالا برای همین همیشه خوب بوده... از زمان تاب بازیهای کودکانه ... . . تا تمام لحظه های زندگی.. همه به (تاب) نیاز داریم... و تکان هایی که بیدار...
-
ادامه بده - ادامه بده - من هنوز گداخته نشده ام .
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1391 22:22
من بعد از این همه سوال هنوز شناخته نشده ام . ادامه بده - ادامه بده - من هنوز گداخته نشده ام . با اینکه سالهاست بی وقفه تار میزنی روی پود من . من زیر زخمه های توهستم و هنوز نواخته نشده ام . . . سپهر 90
-
گاهی پیش میاید که تکه ای از (غذا) در گلویت گیر کند
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1391 02:03
گاهی پیش میاید که تکه ای از (غذا) در گلویت گیر کند و بروی بسمت خفگی.... . گاهی هم پیش میاید تکه ای از (قضا) در گلویت گیر کند و باز بروی به همان سمت خفگی... . معمولا حالت اول را چند جرعه آب حل میکند اما حالت دوم ..آب که هیچ...سر و کارش به آتش میکشد اغلب..! . حتی اگر خفه ات هم نکند چاره اش این است که بیایند از پشت...
-
درین همه بیقراری و بهت..مقهور میشوی
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 20:59
تاریک تاریک میشوم .و تویی که نور میشوی . اصرار میکنم..نمیروی .ولی.. مجبور میشوی . میان اینهمه واژه های بیقرار شعر های من . درین شب و بیقراری و بهت..مقهور میشوی . تو با اینهمه ادعای سحر های سحرگاهت . به یک اشاره ی این قافیه مسحور میشوی . حکمت است و امریست خدایی انگار رفتنت صبورانه و مطیع! گوش به فرمان دستور میشوی چگونه...
-
بودن یا نبودن - مسئله این نیست !To be or not to be
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1391 13:34
بودن یا نبودن - مسئله این نیست ! هملت عزیز باور کن مسئله این نیست ، باور کن , شاید ناراحت شوی ، شاید(ایفیلیا) را رنجیده خاطر کنی یا حتی شاید... ویلیام ویلیام کنان ...خودت را به داما ن شکسپیر فقید بیفکنی و از این که این همه سال دروغت را باور کرده اند خجالت زده چشم هایت را پنهان کنی اما دیگر وقتش است که قبول کنی مسئله...
-
تشخیص چیزهایی که انسان رو آخرسر به حسرت و آه میرسونه...
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 21:21
زیاد سخت نیست.... تشخیص چیزهایی که انسان رو آخرسر به حسرت و آه میرسونه... اصلا کلا چیزهایی که ( آخرشون) - (آه) دارن ..آخرشون بالاخره آه میذارن واسه آدم ! مثلا گناه! یه رنگی مثل سیاه! یه کلمه ای مثل تباه! برداشتن یا گذاشتن کلاه ! یه راههایی مثل بیراه ! انجام کار از روی اکراه ! اصولا حب جاه ! گوش دادن به حرفای حیوونی...
-
خدایا... برعکس میکنم واژه ها را... و غرق میشوم در تو....
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 01:36
خدایا.... از (تو به) خسته ام دیگر...... و فقط (به تو ) میایم اینبار.... تو باز کن آغوشت را.... و باقی اش با من...... . . سپهر-91
-
قوی باش....
جمعه 4 فروردینماه سال 1391 19:10
قوی باش ! این (قوی) مدت های زیادیست که فکرم را مشغول کرده ! گاهی با خودم فکر میکنم ( قوی) تشکیل شده از (ق) +(وی) (ق ) که همان قاف است ... و شاید هم همان قله ء (قاف) باشد اصلا ! جایی که انسان خودش را زیر بال و پر سیمرغ وجودش احساس میکند..آرام و بی دغدغه... (ق)...و ادامه اش هم (وی) است ! وی همان (او) است ! (او) همان...