وسوسه های یک قلم

شعر و شراره هایی از درون

وسوسه های یک قلم

شعر و شراره هایی از درون

تو مثل این قلم بمن فقط سیاه میدهی...

مرا  به دفتر  خاطرات خودت  راه میدهی

.

تویی   که به من فرصت اشتباه  میدهی  

.

من کودکانه غرق رنگهای هفت رنگم و اما 


 تو مثل این قلم  بمن فقط سیاه  میدهی  

.

بیا بگیر بُر بزن! که دلهای این ورق خشت است!  


یا ؟! تویی که  دست های مرا افتضاح میدهی 

.


.

سپهر-91




(زمان) با ( اسید)!!

به این نتیجه رسیده ام که چیزهایی که ممکن است خیلی بی ربط باشند با هم ...میتوانند در خیلی از چیزها شبیه باشند.


.

مانند   (زمان)   با ( اسید)!!


  فکرش را که میکنم میبینم در خیلی از چیزها شبیه هم هستند!


مثلا اسید قابلیت حل کردن خیلی چیزها را دارد....

و  زمان هم ...با گذشتش چیزهایی را حل میکند که حتی تصورش را هم نمیکردیم!


یا مثلا این که اسید با عث سوختن خیلی چیزها میشود....

درست مانند زمان! که گاهی بی توجهی ما به آن باعث سوختن خیلی چیزها ! میشود.. مثل فرصتهایمان!



یا مثلا اسید میتواند پاک کند. .کثافتها و جرمهای زیادی را پاک کند و از بین ببرد...


درست مانند زمان...که میتواند پاک کند..خیلی از لحظه ها را.بدیها و خوبیها را .از حافظه مان..


و


  البته اسید  میتواند گاهی صورت زیبای یک آدم را چنان عوض کند که هرگز تصورش را نمیشد کرد


درست مانند   زمان......!!



ای کاش حواسمان را کمی جمعتر کنیم....

.

.

.

سپهر-91

دلتنگی!!

کلا دلتنگی چیز بدی نیست.


اصولا چیزهایی که چیزی را به آدم یادآوری میکنند چیزهای خوبیند!


دلتنگی هم از این نمونه چیزهاست !


دلتنگی...را که آیه نازل نشده همیشه همینطور بخوانیم!!


. دلتنگی مگر همان( دلت نگی) ! نیست؟؟


خوب طبیعیست چیزی که در (دلت) باشد و آن را (نگی)! به کسی سخت است


 و اگر هم گاهی فشار میاورد به آدم بخاطر همین  ماهیتش است .


...


خب البته فقط این نیست..


دقت کرده ام هر گاه آدمها قرار است چیزی را خراب کنند و یا بهم بریزند به آن (لگدی) میزنند!  خیلی هم راه حل ساده ایست.


حالا باز به همین کلمه که نگاه میکنم میبینم  این (تنِِِِ) آرامِ آدم یک (ل.گ.د.ی!)  که میاید سراغش میشود دلتنگی!


خب تن! درد میگیرد دیگر ! چیز عجیبی نیست.


.

تازه کاش فقط همین بود..از وسط این واژه - حروف


(ن . ی. ت)   را که در نظر میگیرم و جدا میکنم ..نیت میماند


...(نیتِ) آدم ها وقتی صاف و پاک و خالص باشد زیبا و دوست داشتنیست اما امان از روزی که (گلد){gold} بچسبد تنگ ِ این (نیت) !  بدجوری برق این طلا ی دنیا،  نیت انسانها را میبرد سمت (دلتنگی!)


.

.


تازه همین هم که نیست


خسته ام که میکند میزنم چنان به سینه ء این (دلتنگی) که او هم مثل من بهم میریزد و میشود (دلت + نگی)  ...بعد (دلت ) را برعکس میکنم میشود (تُلد+نگی) ....یعنی (told +نگی!) ...   آخر لامصب


..(گفته شده) را نگویی! ..یک بگومگوی دائمی میشود برایت ناخودآگاه!


بیدلیل نیست  روحت را به دوگانگی و بیقراری میکشاند!!!


.

.

هر چند مطمئنم که  همین هم که نیست فقط...!!


.

.

سپهر -91


چشمها را ...نه که دلها را باید شست..جور دیگر باید دید...

از چه میترسی؟؟



از تهمت؟


سرت را بالا بگیر مرد


میدانی برای تو این تهمت چیست..؟


تهمت ، برای تو  شاید یعنی (تُ هٍمت ).....


یعنی اینکه  ( تـُ )(هِمّت) داری.....  همیشه داشته ای اش..و این ممکن است کوته فکری را اذیت کرده باشد!!

.

.


از (افترا) میترسی؟؟


برعکسش کن (افترا )  را.....و ببین (ارتفا)  را....


ببین ارتفاع را....


بالا که باشی کم پیش نمیاید این حرفها برایت...



از ( قضاوت) میترسی؟



خودت را اذیت نخواهی کرد اگر بدانی قضاوت  را اینگونه هم میتوان خواند:


(قضا ) و ...تــُ             یعنی قضا و  تو  ..


آنچه مقدرَت شده..  اینطور که نگاهشان کنی کلمات حرف های پنهان زیادی دارند...



چشمها را ...نه که دلها را باید شست..جور دیگر باید دید...


.

.

سپهر -91


گاهی با خودم فکر میکنم( تحمل) چیز خوبیست...

 گاهی با خودم فکر میکنم( تحمل) چیز خوبیست...


یعنی کلا (تاب و تحمل) خوب است...


(تاب ) هم به تنهایی خوب است مسلما..



اصلا هر چیزی که انسان را تکان دهد خوب است!! 

.

.

.



و (تاب) هم  احتمالا برای همین همیشه خوب بوده...


از زمان تاب بازیهای کودکانه ...

.

.

تا تمام لحظه های زندگی..


همه به (تاب) نیاز داریم...  و تکان هایی که بیدار و بزرگمان میکند..



.

.

.

سپهر-91



ادامه بده - ادامه بده - من هنوز گداخته نشده ام .

من بعد از این همه سوال هنوز شناخته نشده ام

.

ادامه بده  - ادامه بده  - من هنوز گداخته نشده ام

.

با اینکه سالهاست بی وقفه تار میزنی روی پود من

.

من زیر زخمه های توهستم و هنوز نواخته نشده ام

.

.

.

سپهر 90

گاهی پیش میاید که تکه ای از (غذا) در گلویت گیر کند

گاهی  پیش میاید که تکه ای از (غذا) در گلویت گیر کند و بروی بسمت خفگی....

.

گاهی هم پیش میاید تکه ای از (قضا) در گلویت گیر کند و باز بروی به همان سمت خفگی...


.


معمولا حالت اول را چند جرعه آب حل میکند اما حالت دوم ..آب که هیچ...سر و کارش به آتش میکشد اغلب..!


.

حتی اگر خفه ات هم نکند  چاره اش این است که بیایند از پشت بزنندت چنان که بیهوا  بالایش بیاوری و فقط نمیری ! 


گاهی هم گیر میکند..کتکش را هم میخوری.. بالا هم نمیاید لاکردار...و از آن بدتر زنده هم میمانی بعدش!


.

.


.

سپهر- 91



درین همه بیقراری و بهت..مقهور میشوی

تاریک تاریک میشوم  .و تویی که نور  میشوی 

.  

اصرار میکنم..نمیروی .ولی.. مجبور میشوی

میان اینهمه واژه های بیقرار  شعر های من 

درین شب و بیقراری و بهت..مقهور میشوی 

تو با اینهمه ادعای سحر های سحرگاهت 

به یک اشاره ی این قافیه مسحور میشوی

.

حکمت است و امریست خدایی انگار رفتنت


صبورانه و مطیع! گوش به فرمان دستور میشوی


چگونه اصرار کنم به تعویق این  مسیر دور


چنین که هر روز مهاجر که نه! مهجور میشوی

.

.


 هنوز سالهای زیادی مانده ..برگرد . میمانیم 

 

نمیشنوی انگار!...غریبانه و آرام دور میشوی

سپهر- 91

بودن یا نبودن - مسئله این نیست !To be or not to be

بودن یا نبودن - مسئله این نیست !


هملت عزیز باور کن مسئله این نیست ، باور کن ,


شاید ناراحت شوی ،


شاید(ایفیلیا) را رنجیده خاطر کنی یا حتی شاید... ویلیام ویلیام کنان ...خودت را به داما ن شکسپیر فقید بیفکنی و از این که این همه سال دروغت را باور کرده اند خجالت زده چشم هایت را پنهان کنی اما دیگر وقتش است که قبول کنی مسئله چیز دیگریست جز بودن یا نبودن!


مسئله (کجا) بودن است ..(کی) بودن است..


مسئله- با (که ) بودن است..


چیزهایی مهمتر ...


مسئله چیز دیگریست ...جز بودن یا نبودن . . . .


سپهر


ایفیلیا : نامزد هملت در درام هملت اثر ویلیام شکسپیر - .


جمله ء To be or not to be از زبان هملت خطاب به وی است