سالهاست که از نبودن مهتاب گلایه نمیکنم
.
من از هجوم نابجای اینهمه خواب گلایه نمیکنم
.
تمام عیبها ازینهمه خوابهای بی معناست
.
ازین سپهر شبنشستهء بیتاب گلایه نمیکنم
.
.
.
.
.
آخرین روزهای 90
سالهاست که از نبودن مهتاب گلایه نمیکنم
.
من از هجوم نابجای اینهمه خواب گلایه نمیکنم
.
تمام عیبها ازینهمه خوابهای بی معناست
.
ازین سپهر شبنشستهء بیتاب گلایه نمیکنم
.
.
.
.
.
آخرین روزهای 90
(هرز)...بی شک باید جای زیبا و خوش آب و هوایی باشد...
.
.
.
این روزها
دور وبرم آدمهای زیادی را میبینم که دارند به (هرز ) میروند.....
.
.
.
.سپهر
سکوت هم که میکنم فقط هوار میکشم
بروی بوم زندگی دوباره( انتظار) میکشم
.
.
.
سپهر..
انسان تا کوچک است و کودک است کم وبیش در معرض خطر فلج اطفال قرار دارد و بزرگتر که شد کم و بیش که نه..بیش وکم! در معرض خطر فلج افکار قرار میگیرد !
نمیدانم تجربه اش کرده اید یا نه...لحظه هایی که به دلایلی مویرگهای مغز آدم پر میشود از یک نوع یخ مایع لزج و داغ!!
مردمک بی خودی بالا و پایین میپرد و تصمیمات وارده و صادره از مغز یک جایی حوالیه بغضگاه گلو به طرز عجیبی مفقود الاثر میشوند..!
دستهایت به نشانه تسلیم روی رانهایت ریتم میگیرد و زبان سرخت به گو یش مبهم ایرانی_آفریقایی یک سلسله آرزوها و توهمات را روی این ریتم ریمیکس میکند! پلکهایت استادانه باله میرقصند و زانو به پایینت را چیزی شبیه آجرهای سنگین ساختمانی حس می کنی..!!
خدا را شکر که انگشتهای من در این حالت بکمک چیزی شبیه عصا قلم برمیدارد و چند متری در پارک قلم !میزند چیزهایی در دفترم مینویسد...فقط کاش میدانستم که این فلج افکار هم مانند فلج اطفال واکسن دارد یا نه؟
.
.
سپهر- 90
روزهاست...
که از من (بریده ای) و (دوخته ای) چشمهایت را به راه...
همیشه ..
آری
همیشه ......خودت(بریده ای) و خودت (دوخته ای)....
سپهر- .90
بشوق شعله های تو در این شرر شکفته ام
.
شبانه شعله میکشم .فقط به تو نگفته ام
.
.
نجیبم و قریبم و غریب - غریبه نیستم ولی
.
درون تو درون ذهن خسته ات نهفته ام
.
.
.