وسوسه های یک قلم

شعر و شراره هایی از درون

وسوسه های یک قلم

شعر و شراره هایی از درون

تو خودت حادثه ای ، بار دگر می آیی .

چشم بستم که شبم صبح شود تا بروی..


تو ولی مثل دعا , وقت سحر می آیی


.

جان به در بردم ازین حادثه اما چه ثمر؟


تو خودت حادثه ای ، بار دگر می آیی 



همه ی ترس من این بوده که خورشیدشوی


تا که از شمس بریدم  تو قمر می آیی!

 

.

صحبت رفتنت ای دوست دروغست ولی


با پای برفتی  - بخدا باز به سر می آیی 

.



.

.

.

سپهر -91

نظرات 4 + ارسال نظر
هستی سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:00 ب.ظ http://parvanegi.blogsky.com

قشنگ بود

lotf darid..

محبوبه شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:32 ق.ظ

از در درامدی ومن از خود به در شدم
گویی از این جهان به جهان دگر شدم
مثل همیشه زیبا بود...
میشه بدونم منظورت از شمس وقمر چی بود ؟
شمس یعنی نمایان شدن برجسته شدن ؟
قمر یعنی خفا وپنهان ؟

ممنون. چه بیت بجا و زیبلیی

شاید ... اما بیشتر به چیزی تشبیه میشه میره اما تعییر ماهیت میده و باز طلوع میکنه

سروناز پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:44 ب.ظ

بسیار زیبا

ممنونم ...

ترنم دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:37 ب.ظ http://taranombaran72.mihanblog.com

درود........خسته نباشی...متنای زیبایی داری بهتر نیس یه کم تصویر بزاری تا از این یکنواختی در بیاد؟

سپاس...
لطف دارید.

بله حق با شماست.

حتما اینکار رو انجام میدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد