وسوسه های یک قلم

شعر و شراره هایی از درون

وسوسه های یک قلم

شعر و شراره هایی از درون

کاری کن امسال روز ه بیاید بگیرد مرا

‏Photo: گفتم خدایا از هم دلگیرم گفت حتی از من
گفتم خدایا دلم را ربودند گفت پیش از من
گفتم خدایا چقدر دوری گفت تو یا من
گفتم خدایا تنها ترینم گفت پس من
گفتم خدایا کمک خواستم گفت غیر از من
گفتم خدایا دوستش دارم گفت بیش تر ازمن
گفتم خدایا انقدر نگو من گفت تو یا من
پیوند‏



خدیا...


معجزه کن...


زیر و زبر کن مرا....


کاری کن اذان ندای مرا بشنود امسال...  تا حرف های نگفته ام را بگویمش..



کاری کن امسال دعای سحر  بخواند مرا....  تا به آغوشش گم شوم....




کاری کن امسال نماز مرا به پا دارد.....که زانوانم را بیش ازین یارای به پای ماندن نیست..

.

.

.


خدایا


کاری کن امسال روز ه بیاید بگیرد مرا....    که سخت لرزانم...


.

.

سپهر -91




کودک... آسوده بخواب که ما بیماریم!

کودک... آسوده بخواب که ما بیماریم!

.

آسوده بخواب.

 

سرت را راحت بگذار روی بالش ات....این سنگ نیست بخدا..ا

.

تو آرام باش

 

نمیدانی  اینطرف صفحه های ال ای دی چند نفر حسرت این خواب آرام تو رو را میکشند. روی بالش هایی که از وزن ِ یک سر ِ حریص !...پرهای نرمش شبیه دانه های زنجیر میشوند....

.

آسوده بخواب

 

تویی که از میان سنگ و ننگ و رنگ...هنوز سر به زیباترینشان داری....آسوده بخواب.

 

.

.

سپهر91

چیز های زیبایی که خودمان خرابشان میکنیم

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری دوم www.pichak.net کلیک کنید


بعضی از واژه ها را دوست دارم...مثلا کلمه ی ادا  را دوست دارم

.

 

همیشه حس میکرده ام مقدس است

 

فریضه های خوبی که   ادا   میشوند....

 

یا دین هایی که   ادا   میشوند......

 

.

اصلا پلکهایتان را که باریک کنید و نگاهش کنید ..شبیه مسجد ی می شود با دو مناره که از دور دست آرام میکند آدم را ...

 

.

.

ولی حیفم میاید جدیدا  انگار عادت کرده ایم به اینکه فقط ادا ی این واژه ی مقدس را در بیاوریم...

 

گاهی هم

 

یک

 

(ع  )بد ترکیب را  از سر عقل!    یاعقده!    جدا میکنیم  و می اندازیمش میان ِ این واژه ی نازنین و ما میمانیم و

 

ادعا !


و چیز های زیبایی که خودمان خرابشان میکنیم

.

.

.

سپهر -91

بزرگترین زنگ دنیا!

از کودکی یادم میاید به این فکر میکردم که بزرگترین زنگ دنیا باید چه شکلی باشد.


صدایش چقدر است و چند نفر را از خواب میپراند...!


بزرگتر شدم.--  ( ناقوس) کلیسا را که کشف کردم در فیلمها و کارتونها کمی آرام شدم...


بزرگترین زنگ دنیا! 


بعد از آن روزها ، به چیز های زیادی فکر میکردم..این که ای کاش چیزهای دیگر ی هم در دنیا از این زنگها داشت...


از این که فقط آدمها (ساعت زنگدار) دارند حرصم میگرفت...  بنظرم خیلی چیزهای دیگر این دنیا باید  زنگ داشته باشند...


مثلا وجدان زنگدار!!   که سر وقت بپراندت از خواب!


یا مثلا دوست زنگدار!! که هوشیارت کند وقتی گیج میشوی و سردر گم!


یا  غفلت ها - اشتباه ها و گناه های زنگدار...تا از هول رسوایی صدای زنگش هم که شده کمی آدمتر زنگی میکردیم....


یا ..... فرصتهای زنگدار! لحظه های آخر زنگدار... لحظه های آخری که در کنار عزیزانت بی خیال چرت میزنی  تا اینکه میروند از پیشت....




خدایا...


ایکاش بجای یک زنگ به آن بزرگی .... این زنگهای کوچک را داشتیم.......



سپهر-91

(زمان) با ( اسید)!!

به این نتیجه رسیده ام که چیزهایی که ممکن است خیلی بی ربط باشند با هم ...میتوانند در خیلی از چیزها شبیه باشند.


.

مانند   (زمان)   با ( اسید)!!


  فکرش را که میکنم میبینم در خیلی از چیزها شبیه هم هستند!


مثلا اسید قابلیت حل کردن خیلی چیزها را دارد....

و  زمان هم ...با گذشتش چیزهایی را حل میکند که حتی تصورش را هم نمیکردیم!


یا مثلا این که اسید با عث سوختن خیلی چیزها میشود....

درست مانند زمان! که گاهی بی توجهی ما به آن باعث سوختن خیلی چیزها ! میشود.. مثل فرصتهایمان!



یا مثلا اسید میتواند پاک کند. .کثافتها و جرمهای زیادی را پاک کند و از بین ببرد...


درست مانند زمان...که میتواند پاک کند..خیلی از لحظه ها را.بدیها و خوبیها را .از حافظه مان..


و


  البته اسید  میتواند گاهی صورت زیبای یک آدم را چنان عوض کند که هرگز تصورش را نمیشد کرد


درست مانند   زمان......!!



ای کاش حواسمان را کمی جمعتر کنیم....

.

.

.

سپهر-91

دلتنگی!!

کلا دلتنگی چیز بدی نیست.


اصولا چیزهایی که چیزی را به آدم یادآوری میکنند چیزهای خوبیند!


دلتنگی هم از این نمونه چیزهاست !


دلتنگی...را که آیه نازل نشده همیشه همینطور بخوانیم!!


. دلتنگی مگر همان( دلت نگی) ! نیست؟؟


خوب طبیعیست چیزی که در (دلت) باشد و آن را (نگی)! به کسی سخت است


 و اگر هم گاهی فشار میاورد به آدم بخاطر همین  ماهیتش است .


...


خب البته فقط این نیست..


دقت کرده ام هر گاه آدمها قرار است چیزی را خراب کنند و یا بهم بریزند به آن (لگدی) میزنند!  خیلی هم راه حل ساده ایست.


حالا باز به همین کلمه که نگاه میکنم میبینم  این (تنِِِِ) آرامِ آدم یک (ل.گ.د.ی!)  که میاید سراغش میشود دلتنگی!


خب تن! درد میگیرد دیگر ! چیز عجیبی نیست.


.

تازه کاش فقط همین بود..از وسط این واژه - حروف


(ن . ی. ت)   را که در نظر میگیرم و جدا میکنم ..نیت میماند


...(نیتِ) آدم ها وقتی صاف و پاک و خالص باشد زیبا و دوست داشتنیست اما امان از روزی که (گلد){gold} بچسبد تنگ ِ این (نیت) !  بدجوری برق این طلا ی دنیا،  نیت انسانها را میبرد سمت (دلتنگی!)


.

.


تازه همین هم که نیست


خسته ام که میکند میزنم چنان به سینه ء این (دلتنگی) که او هم مثل من بهم میریزد و میشود (دلت + نگی)  ...بعد (دلت ) را برعکس میکنم میشود (تُلد+نگی) ....یعنی (told +نگی!) ...   آخر لامصب


..(گفته شده) را نگویی! ..یک بگومگوی دائمی میشود برایت ناخودآگاه!


بیدلیل نیست  روحت را به دوگانگی و بیقراری میکشاند!!!


.

.

هر چند مطمئنم که  همین هم که نیست فقط...!!


.

.

سپهر -91


چشمها را ...نه که دلها را باید شست..جور دیگر باید دید...

از چه میترسی؟؟



از تهمت؟


سرت را بالا بگیر مرد


میدانی برای تو این تهمت چیست..؟


تهمت ، برای تو  شاید یعنی (تُ هٍمت ).....


یعنی اینکه  ( تـُ )(هِمّت) داری.....  همیشه داشته ای اش..و این ممکن است کوته فکری را اذیت کرده باشد!!

.

.


از (افترا) میترسی؟؟


برعکسش کن (افترا )  را.....و ببین (ارتفا)  را....


ببین ارتفاع را....


بالا که باشی کم پیش نمیاید این حرفها برایت...



از ( قضاوت) میترسی؟



خودت را اذیت نخواهی کرد اگر بدانی قضاوت  را اینگونه هم میتوان خواند:


(قضا ) و ...تــُ             یعنی قضا و  تو  ..


آنچه مقدرَت شده..  اینطور که نگاهشان کنی کلمات حرف های پنهان زیادی دارند...



چشمها را ...نه که دلها را باید شست..جور دیگر باید دید...


.

.

سپهر -91


گاهی با خودم فکر میکنم( تحمل) چیز خوبیست...

 گاهی با خودم فکر میکنم( تحمل) چیز خوبیست...


یعنی کلا (تاب و تحمل) خوب است...


(تاب ) هم به تنهایی خوب است مسلما..



اصلا هر چیزی که انسان را تکان دهد خوب است!! 

.

.

.



و (تاب) هم  احتمالا برای همین همیشه خوب بوده...


از زمان تاب بازیهای کودکانه ...

.

.

تا تمام لحظه های زندگی..


همه به (تاب) نیاز داریم...  و تکان هایی که بیدار و بزرگمان میکند..



.

.

.

سپهر-91



گاهی پیش میاید که تکه ای از (غذا) در گلویت گیر کند

گاهی  پیش میاید که تکه ای از (غذا) در گلویت گیر کند و بروی بسمت خفگی....

.

گاهی هم پیش میاید تکه ای از (قضا) در گلویت گیر کند و باز بروی به همان سمت خفگی...


.


معمولا حالت اول را چند جرعه آب حل میکند اما حالت دوم ..آب که هیچ...سر و کارش به آتش میکشد اغلب..!


.

حتی اگر خفه ات هم نکند  چاره اش این است که بیایند از پشت بزنندت چنان که بیهوا  بالایش بیاوری و فقط نمیری ! 


گاهی هم گیر میکند..کتکش را هم میخوری.. بالا هم نمیاید لاکردار...و از آن بدتر زنده هم میمانی بعدش!


.

.


.

سپهر- 91



بودن یا نبودن - مسئله این نیست !To be or not to be

بودن یا نبودن - مسئله این نیست !


هملت عزیز باور کن مسئله این نیست ، باور کن ,


شاید ناراحت شوی ،


شاید(ایفیلیا) را رنجیده خاطر کنی یا حتی شاید... ویلیام ویلیام کنان ...خودت را به داما ن شکسپیر فقید بیفکنی و از این که این همه سال دروغت را باور کرده اند خجالت زده چشم هایت را پنهان کنی اما دیگر وقتش است که قبول کنی مسئله چیز دیگریست جز بودن یا نبودن!


مسئله (کجا) بودن است ..(کی) بودن است..


مسئله- با (که ) بودن است..


چیزهایی مهمتر ...


مسئله چیز دیگریست ...جز بودن یا نبودن . . . .


سپهر


ایفیلیا : نامزد هملت در درام هملت اثر ویلیام شکسپیر - .


جمله ء To be or not to be از زبان هملت خطاب به وی است

تشخیص چیزهایی که انسان رو آخرسر به حسرت و آه میرسونه...

زیاد سخت نیست....


تشخیص چیزهایی که انسان رو  آخرسر به حسرت و آه میرسونه...



اصلا کلا چیزهایی که ( آخرشون) - (آه) دارن ..آخرشون  بالاخره آه میذارن واسه آدم !





 مثلا  گناه! 



یه رنگی  مثل سیاه!



یه کلمه ای مثل تباه!



برداشتن یا گذاشتن کلاه !



یه راههایی مثل بیراه !



انجام کار از روی اکراه !



اصولا حب  جاه  !



گوش دادن به حرفای حیوونی مثل روباه ! :)


گاهی وقتها  حتی یه نگاه!



 و کلا



       کارای اشتباه !



سخت بود واقعا ؟


سپهر- 91

قوی باش....

قوی باش !


این (قوی) مدت های زیادیست که فکرم را مشغول کرده !


گاهی با خودم فکر میکنم ( قوی) تشکیل شده از (ق) +(وی)


(ق )  که  همان قاف است ... و شاید هم همان قله ء (قاف) باشد اصلا ! جایی که انسان خودش را زیر بال و  پر سیمرغ وجودش احساس میکند..آرام و بی دغدغه...


(ق)...و ادامه اش هم (وی) است !


وی    همان   (او)  است !


(او)   همان  (هو) است  !


و ( هو)  همان (الله ) است  و الله  همان خداست


(خدایی) که مرا  و تو  را در قله ء قاف وجودش گرم در آغوش گرفته است.....


و باز ....


امیدوارم  .... امسال هم (قوی )باشیم ....



.

.

.

سپهر 91





بی شک باید جای زیبا و خوش آب و هوایی باشد... .

(هرز)...بی شک باید جای زیبا و خوش آب و هوایی باشد...

.

.

.


این روزها


دور وبرم آدمهای زیادی را میبینم که دارند به (هرز ) میروند.....


.

.




.

.سپهر

فلج افکار!!

انسان تا کوچک است و کودک است  کم وبیش در معرض خطر فلج اطفال قرار دارد و بزرگتر که شد کم و بیش که نه..بیش وکم! در معرض خطر فلج افکار قرار میگیرد !


 



نمیدانم تجربه اش کرده اید یا نه...لحظه هایی که به دلایلی مویرگهای  مغز آدم پر میشود از یک نوع یخ مایع لزج و داغ!!


مردمک بی خودی بالا و پایین میپرد و  تصمیمات وارده و صادره از مغز یک جایی حوالیه بغضگاه گلو به طرز عجیبی مفقود الاثر  میشوند..!


دستهایت به نشانه تسلیم روی رانهایت ریتم میگیرد و زبان سرخت به گو یش مبهم ایرانی_آفریقایی یک سلسله آرزوها و توهمات را روی این ریتم ریمیکس میکند! پلکهایت استادانه باله میرقصند و زانو به پایینت را چیزی شبیه آجرهای سنگین ساختمانی حس می کنی..!!


خدا را شکر که انگشتهای من در این حالت بکمک چیزی شبیه عصا  قلم برمیدارد و چند متری در پارک قلم !میزند  چیزهایی در دفترم مینویسد...فقط کاش میدانستم که این فلج افکار هم مانند فلج اطفال واکسن دارد یا نه؟


.

.

سپهر- 90

همیشه ......خودت بریده ای و خودت دوخته ای....

روزهاست...


  که از من (بریده ای) و (دوخته ای) چشمهایت را به راه...


همیشه ..


آری


همیشه ......خودت(بریده ای) و خودت (دوخته ای)....





سپهر- .90

یواش یواش تو هم به این فلسفه عادت میکنی....



اصولا بعضی از آدمها میان و  تو رو قضاوت میکنن و همزمان هم یک

اصولی رو رعایت میکنن مثلا توی چشمات زل میزنن وبرات آرزوی سعادت میکنن و وانمود میکنن که ازت حمایت میکنن  و مدام از خوبیهاشون برات روایت میکنن و از نداشته هات شکایت میکنن و بتدریج به این روند عادت میکنن و تو  هم بخودت میای و میبینی داری جسارت میکنی و تمام مدت اونا رو قضاوت میکنی و  آرامشت رو غارت میکنی و یواش یواش تو هم به این فلسفه عادت میکنی...

دچار باش... تو تنها نیستی..

دچار ! .... 


یعنی واقعی ترین چیزی که برایت مینوسند...


یعنی منطق!


مرا که به طرز عجیبی بیاد 2 و 4 میاندازد این دچار!!


دو  دوتا چهارتا! منطقی ترین !عبارت دنیا... ناگزیرترین انکار نشدنیه زندگی!


هرچند خدارا  شکر این  (دچار ) بودن از (ناچار ) بودن بهتر است فکرش را که میکنم!



آخر این ناچار! مرا بیاد  9 و 4 میاندازد ....


که جمعشان که میکنم نحسیه سیزده اش آزارم میدهد


جدیدا!


.

.

.


.سپهر



بیا بزن خراب کن که جای من نبوده...

نه !!


اشتباه من نبوده این گناه  من نبوده وز همان شروع و اولش


مسیر من نبوده راه من نبوده جانپناه من نبوده انعکاس آه من


نبوده ماه من نبوده این تبر برای تو بیا بزن خراب کن که جای من


نبوده جایگاه من نبوده .........

.

.

.


.

سپهر..

لحظه ای که تمام مغناطیس نگاهت در پلکهایت همقطب میشود !!

لحظه ء خوبی نیست لحظه ایی  که پیش می آید چشمهای آدم خسته میشوند و اما بسته نه ..!!




لحظه ای که تمام مغناطیس نگاهت   در پلکهایت همقطب میشود !!




ای کاش لا اقل بالایی مثبت بود حالا که  انگار پایینی اش منفیست...

.

.

.



  پلکها را میگویم..

.

.

.

.

.



سپهر






گاهی انسانها میشوند شبیه نوشته هایشان...

گاهی انسانها میشوند شبیه نوشته هایشان...


.

.از یک جایی شروع میشوند...


در چند خط یک حرفهایی میزنند و یک جایی هم با یک نقطه! در یک نقطه ای تمام


میشوند.


خود این داستان چیز بدی نیست ... شاید  هم طبیعی باشد که البته طبیعی هم هست

.

.

اما مشکل اینجاست که گاهی کسی از نوشته ات سر در نمی آورد.

 

 

 

.جز خودت که مینویسی و مینویسی و میرسی به نقطه آخر.



.

.

.

سپهر