وسوسه های یک قلم

شعر و شراره هایی از درون

وسوسه های یک قلم

شعر و شراره هایی از درون

حتی زمانی که خود شاعر تمام میشود….

خیلی از آدمها فکر میکنند این شاعر ها هستند که با شعر ها بازی میکنند….ا



ما انگار بر عکس است و این شعر ها هستند که با شاعر خود بازی میکنند..


سالها بازی میکنند..


و درست از یک روزی و یکجایی این بازی شروع میشود و احساس میکنم هرگز این بازی تمام نمیشود ..



حتی زمانی که خود شاعر تمام میشود….






بندر عباس  زمستان 90

ما هم کالبد شکافی میکنیم دکتر.. حالا یا جراح باشی یا شریعتی!

فریادها مرده اند 

سکوت جاریست  

تنهایی حاکم  سرزمین بی کسی است 

می گویند خدا تنهاست 

ما که خدا نیستیم 

 

چرا تنهاییم؟

 

                   دکتر شریعتی



------------------------------

فریادها مرده اند؟  .................... نه! فقط فرهاد ها مرده اند!


سکوت جاریست؟....................سکوت جانیست! قاتل است! وقتی درد را ببیند و دم نزند!


تنهایی حاکم سرزمین بی کسیست؟ ................... نه..نتهایی !!  حاکم سرزمین بی کسیست..که فقط   هم  آوا نیستند این روزها روی ساز ناکوک ما!


میگویند خدا تنهاست؟............راست میگویند- خدا درون تمام تن  هاست...اما ما عادت کرده ایم فقط به آسمان نگاه کنیم..


ما که خدا نیستیم؟........... مشکل اینجاست که خود آ   نیستیم.... به خودمان نمیاییم


چرا تنهاییم؟.............و فهمیدید حالا چرا دکتر شریعتی عزیز؟؟؟

کابوس....

آلفرد عزیز


آقای هیچکاک

.

 با شما هستم.  حواست هست به تاریخ؟  سر برج است...




باور کن - خدا شاهد است اگر میدانستم  که قرار است این قدر شبها رفت و آمد  و به قول خودت


کار کنی  و اینهمه


مهمان  نا متعارف بیاوری و ببری تا دم صبح....... میگذاشتم خالی بماند و کرایه اش نمیدادم به تو دوستانت-


رک بگویم.


تمدیدش هم نمی کنم. از همین حالا برو  دنبال یک جای جدید.  که به قول خودت مثل اینجا یک دو


خوابه ء تنگ و ترش هم نباشد. خلاصه گفتم که حواست باشد... سر برج است باز و شما


یک ماه  کرایه ء عقب افتاده داری. 

.

.



بابت اجاره ء شبانه ء پشت پلکهای من  .!


.

.

.


هر چند فکر میکنم که او نیز همین احساس را نسبت به من دارد . .

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پزشکی قانونی تشریف بیاورد لطفا

پزشک لازم نیست! 


پزشکی قانونی تشریف بیاورد لطفا...وقتی که یک شاعر غزل سرفه میکند.

.

چرا که  بیگمان سالهاست تمام کرده..

.

تنفس مصنوعی؟؟!


اکسیژن؟؟! !


آن هم برای کسی که تمام هوای زمین برایش کم بوده!!؟ چقدر ساده ای تو !.


آقای دکتر! نبضش که آنجا نیست ! دستش را چرا گرفته ای؟!


نبضش جای دیگری میزند....   حتی سالها پس از مرگش.

.

.

بیا ..  بیا  خودت را خسته نکن دکتر

!

این غزلها را بردار ببر آزمایشگاه..دلیل مرگ را قطعا پیدا میکنی... نحوهء آن را - حتی ساعت وقوعش را هم احتمالا  پیدا میکنی..    اما متاسفانه


فقط شاید کمی دیر..

.

.

سپهر

گاهی با خودم فکر میکنم استعداد چیز خوبی نیست...

گاهی با خودم فکر میکنم  استعداد چیز خوبی نیست. مخصوصا اگر هنری باشد

استعداد نعمت نیست..استعداد بغض است - که وقتی جاری میشود  و قل میخورد و از روحت فرو میریزد  -آنوقت است که کمی تو آرام میشوی

.

هر چقدر این بغض فجیع تر باشد   شعرت شعرتر است!نقاشیهایت دلفریبتر و سازت طناز تر..

و نکته تلخش اینجاست که هق هق های روح تو  دیگران را به سر شوق می آورد!

.

استعداد چیز خوبی نیست ..حتی وقتی فرو خورده میشود- تو میمانی واحساس هرز رفتنه هر روزه و  احساس گناه! تو میمانی  و جواب سوال های مکرر و ملال آوری که.."فلانی ! چرا قدر خودت را نمیدانی!؟

.

 

وحتی از آن اولی تلختر اینکه دردهای تو را اینگونه قضاوت میکنند وقیمت میگذارند

.

و تو دوباره آرامشت را خراش میدهی تا زخمهایت را بریزی روی بوم و برگه های کاغذ زمان

.

.

 

.--آقا..آقا..! میشه لطفا این تابلو تون رو ارزونتر حساب کنید؟ اون بزرگه رو میگم...اون خیلی بزرگه...  :(

.

.

.سپهر-

آقای دکتر! گند بزنند مدرکت را....

ترسیده بودم!   آخر احساس میکردم چیزها - خاطره ها زود به زود میرود از یادم.


حافظه ام ضعیف شده بود انگار...

.

.

دکتر یک  شربت قوی قرمز داد  که میگفت برای تقویت حافظه معجزه میکند..


معجزه هم کرد... تمام آنچه که رفته بود از خاطرم را دوباره بخاطر آوردم...


.

.

چنان حافظه ام برگشته سر جایش و همه چیز را دوباره بیاد آورده ام  که امروز آن

 

شربت قوی را دور ریختم و بجایش یک هفته ای میشود که چند قرص میخورم برای رفع


استرس  ..و  یک والیوم  10 برای رفع بی خوابیم


و یک قرص دیگر  هم برای رفع بی تابیم !!



و .....


البته یک مسکن قرمز قوی  ضد درد!!


.



_واقعا آقای دکتر!  گند بزنند مدرکت را....

10 کلمه ای ها...

.دو داستانک 10 کلمه ای من  که در فراخوان داستانهای 10 کلمه ای سایت زیبای  لی   نوشته شد


http://leee.us/archives/1390/10/3581

.






53- قاب ات شکسته است- ترک برداشته ای-زنگار زده ای. نمیخواهمت...آئینه ام میگوید ایروزها



54-راحت باش.. دیگر نگران نیستم- البته (نگران) اش اضافیست انگار...




دیماه 90-  بندر عباس

این طلوع هر چه را که آغاز میکند ....اما...

خدایا....


نمیدانم چه حکمتی دارد این سحرت..؟؟


که انقدر احساس سبکی میکنم  با اینهمه سنگینی...


که انقدر احساس پاکی و خاکی دست میدهد به من....


نمیدانم ...شب که چند ساعتی از نیمه میگذرد  تو پاییینتر میایی  یا من بالاتر...که اینچنین نزدیک میشوی به من....  فرق هم نمیکند  هر چند... 


سالهاست به این فکر میکنم  که این طلوع هر چه را که آغاز میکند ....اما... سحر خوب مرا تمام میکند..

.

.

و من میمانم حسرت سحری که نمیدانم خواهد آمد آیا باز هم...؟؟

.

..

.

سپهر

آیینه ام جدیدا تصمیم گرفته مرا عوض کند .

 آیینه ام  جدیدا تصمیم گرفته مرا عوض کند

.

_ای بی انصاف

.

هضمش برایم سخت است اما انگار تصمیمش را گرفته است..می گوید زنگار گرفته ام!

می گوید ترک بر داشته ام...که البته راست میگوید...از چند جا ترک برداشته ام...ا

.

میگوید این روزها دروغ زیاد نشانش میدهم ..هر چه هم قسم اش میدهم که این خود  خود منم..باز باور نمیکند.

.

من هم خوب میشناسمش بعد از این همه سال..لجباز است  انجامش میدهد..مرا بزودی عوض میکند

 

اما

.

اما ای کاش

.

مرا با خودم عوض کند

سلام کریستف کلمب عزیز

سلام کریستف کلمب عزیز

.

شب بخیر


مدتهاست که دنبالت میگردم.  خواهش کوچکی داشتم. شاید برای تو شدنی باشد لا اقل.


می خواستم زحمت بکشی چیزی را کشف کنی. تا حالا هم پای کسی به آنجا نرسیده پس  افتخارش هم مال خودت.  اسمش را هم هر چه دوست داشتی بگذار.


فکر نمیکنم زیاد هم برای تو سخت باشد . چون حداقل از قاره آمریکای تو میدانم که خیلی بزرگتر است...

.

بومی و سرخپوست هم ندارد... مطمئنم که کسی درونش دوام نمیاورد- هیچ چیزی درونش نفس نمی کشد. خالی از سکنه است.. واقعا این را مطمئنم..


زیاد هم دیر و دور نیست ...همینجاست ... درون روح من .. روحی که خودش هم مانند ( دردی) که تو باید کشفش کنی ناشناخته است..   میدانم  که سخت است..اما کشفش کن این  درد   را...

.

.

.فقط زودتر شروع کن لطفا.. کشفش کن که  این  قاره  صبرش از  قاره ء تو خیلی کمتر است...

.

.

.

سپهر



قوانین راهنمایی رانندگی چیز بدی نیست

قوانین راهنمایی رانندگی چیز بدی نیست   اما فکرش را که میکنم میبینم  کاربردش در  جاده و خیابانهای زندگیمان  جدیدا  عوض شده

.

مثلا  بجای  تابلو ورود ممنوع اکثرا تابلو خروج ممنوع داریم! از روزمرگیها- از عادتها -تکرار های بیهوده و کسالتهای هر روزه

.

دور زدن ممنوع هم که نداریم الحمدلله - دور زدن آزاد آزاد است این روزها - ترجیحا دوست و آشنا و رفیق باشد که البته بهتر است

.

تابلو)سبقت ممنوع )هم اینجا عوض شده.  ببخشید کاملتر شده .


ما اینجا تابلو ) سبقت  بدون له کردن ممنوع!) داریم . چه چیزی بهتر از این :)

 

.خب خیلی چیزهای دیگر  راستی

.

با مجریان محترم قانون هم همکاری میکنیم  خودمان سرعت گیر میگذاریم  در مسیر همدیگر - خلافی رد میکنیم برای هم...جریمه هم میکنیم خودمان -همدیگر را 

 

ظاهرا ثواب دارد!!

.

.

.

و فقط تنها مشکلش این بود که همانطور که اگر  در گواهینامه عینکی بودیم  رانندگی بدون عینک جرم داشت و اینجا هم  رانندگی در زندگی بدون نقاب ممنوع بوده.. که آن هم علم پیشرفت کرد و جوری لیزرش کردیم که کسی نمیفهمد عینک و نقاب زده ایم یا نه

.

واقعا قوانین راهنمایی رانندگی چیز بدی نیست !:)

.

.

سپهر

هر چقدر این بغض فجیع تر باشد شعرت شعرتر است!

گاهی با خودم فکر میکنم  استعداد چیز خوبی نیست. مخصوصا اگر هنری باشد!


استعداد نعمت نیست..استعداد بغض است - که وقتی جاری میشود  و قل میخورد و از روحت فرو میریزد  -آنوقت است که کمی تو آرام میشوی

.

هر چقدر این بغض فجیع تر باشد   شعرت شعرتر است! نقاشیهایت دلفریبتر و سازت طناز تر..

و نکته تلخش اینجاست که هق هق های روح تو  دیگران را به سر شوق می آورد!

.

استعداد چیز خوبی نیست ..حتی وقتی فرو خورده میشود- تو میمانی واحساس هرز رفتنه هر روزه و  احساس گناه! تو میمانی  و جواب سوال های مکرر و ملال آوری که.."فلانی ! چرا قدر خودت را نمیدانی!؟

.

 

وحتی از آن اولی تلختر اینکه دردهای تو را اینگونه قضاوت میکنند وقیمت میگذارند

.

و تو دوباره آرامشت را خراش میدهی تا زخمهایت را بریزی روی بوم و برگه های کاغذ زمان

.

.

 

.--آقا..آقا..! میشه لطفا این تابلو تون رو ارزونتر حساب کنید؟ اون بزرگه رو..  اون بزرگه ..رو میگم...

.

.

.سپهر-

ذهنم ..


ذهنم امشب..


آبستن جنین شعریست که نه سقط میشود .....



نه سقط  :(

.

.

..


سپهر


په نه په.... یعنی که ما یک نسل دیگریم...

په نه په....  یعنی  که ما یک نسل دیگریم...


.یعنی باید  خندید - دست انداخت -  تخلیه شد - خاطره ایجاد کرد!


په نه په    یعنی مهم نیست دوست باشی یا غریب  - باید اشتباههای کرده و نکرده ات


را به رخ ات کشید...شرمنده ات کرد و  بدون شرم به چشمان منگ شده ات خیره شد و خندید...


په نه په ...   یعنی مهم نیست موهایت سیاه باشد یا سفید .. چقدر غرق دردهای


مگویت باشی و یا دستانت چقدر پینه داشته باشند  ..که اگر داشته باشند  البته شیرینتر


است.. سوژه هایت زیاد است و  بی چشمداشت نثار من میشود...و تا فردا نثار خیلی های دیگر مثل من..


په نه په ...    یعنی خداحافظ حرمت پدر بودن - مادر بودن...یعنی خداحافظ حریم خانه...


په نه په یعنی ....   مهم نیست.....


راستی پدر بزرگ بی سواد دوست داشتنی ام... خوشحالم که تو نیستی دیگر...


اینجا در نسل من  چیزهای خوبی شروع نشده است..


.

.

.

سپهر

گاهی دلم برای شما تنگ میشود ..و ناگهان

گاهی دلم برای شما تنگ میشود ..و ناگهان...


.

دلم نگران آن ننگ میشود...  و ناگهان...


.

دلم دوباره برای شما تنگ می شود و نا گهان....

.

.

.

.

.

.


بس کن دیگر ..شاعر ! این استعاره ء تکراری سیل اشک را

 

بس کن دیگر ..شاعر  این استعاره ء تکراری )سیل اشک...( را

 

.

من اینجا آدمی را میشناسم که بجز سیل - زلزله هم دارد ! زانوهایش- - دلش میلرزد ..9 ریشتر..گاهی هم پشتش میلرزد..با پس لرزه های تمام نشدنی...

.

طوفان هم دارد ..کم نه- زیاد ...تمام درونش پر از طوفان است

.

آتشفشان هم دارد..درد دل که میکند  چنان گدازه ها میزنند بیرون که  باورت میشود (مونا لوآ) آنقدرها هم که میگفته اند بزرگ نبوده است

.

راستی..سونامی هم دارد! وقتی تمام بیخوابیهایش تا نوک انگشتانش بیرحمانه میخزند و از درون ویرانش میکنند

.

.

و اما  تو قرنهاست که  مانده ای روی این سیل  تکراری

.

.

.

سپهر