آلفرد عزیز
آقای هیچکاک
.
با شما هستم. حواست هست به تاریخ؟ سر برج است...
باور کن - خدا شاهد است اگر میدانستم که قرار است این قدر شبها رفت و آمد و به قول خودت
کار کنی و اینهمه
مهمان نا متعارف بیاوری و ببری تا دم صبح....... میگذاشتم خالی بماند و کرایه اش نمیدادم به تو دوستانت-
رک بگویم.
تمدیدش هم نمی کنم. از همین حالا برو دنبال یک جای جدید. که به قول خودت مثل اینجا یک دو
خوابه ء تنگ و ترش هم نباشد. خلاصه گفتم که حواست باشد... سر برج است باز و شما
یک ماه کرایه ء عقب افتاده داری.
.
.
بابت اجاره ء شبانه ء پشت پلکهای من .!
.
.
.
صدایم کردی
با اصواتِ دور از ذهنِ ناله ات
و من فرو ریختم!
و دوباره سکوت حاکم شد...!
.
.
زیبا...