وسوسه های یک قلم

شعر و شراره هایی از درون

وسوسه های یک قلم

شعر و شراره هایی از درون

آقای دکتر! گند بزنند مدرکت را....

ترسیده بودم!   آخر احساس میکردم چیزها - خاطره ها زود به زود میرود از یادم.


حافظه ام ضعیف شده بود انگار...

.

.

دکتر یک  شربت قوی قرمز داد  که میگفت برای تقویت حافظه معجزه میکند..


معجزه هم کرد... تمام آنچه که رفته بود از خاطرم را دوباره بخاطر آوردم...


.

.

چنان حافظه ام برگشته سر جایش و همه چیز را دوباره بیاد آورده ام  که امروز آن

 

شربت قوی را دور ریختم و بجایش یک هفته ای میشود که چند قرص میخورم برای رفع


استرس  ..و  یک والیوم  10 برای رفع بی خوابیم


و یک قرص دیگر  هم برای رفع بی تابیم !!



و .....


البته یک مسکن قرمز قوی  ضد درد!!


.



_واقعا آقای دکتر!  گند بزنند مدرکت را....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد