وسوسه های یک قلم

شعر و شراره هایی از درون

وسوسه های یک قلم

شعر و شراره هایی از درون

من از نود !... سیصد و یکهزار خسته ام

من از لذتهای منجمد این روزگار  خسته ام


من ازین تنهایی و این ایل و این تبار خسته ام

.


من تشنه ء بودن های  بی پروا   و آنیم


من از خوب ماندن های ماندگار خسته ام

.


هر روزمن که برزخ است و فردا جهنم است


من از بهشت و بخششهای بیشمار خسته ام

.


کجاست روز موعود  و روز مبادایت ای خدا


من از این همه  انجماد و انتظار خسته ام

.


ایکاش ...زمان بیدرنگ تر سفر کند ز من


من از نود !!... سیصد و یکهزار خسته ام

 

.

.

سپهر

:(

په نه په.... یعنی که ما یک نسل دیگریم...

په نه په....  یعنی  که ما یک نسل دیگریم...


.یعنی باید  خندید - دست انداخت -  تخلیه شد - خاطره ایجاد کرد!


په نه په    یعنی مهم نیست دوست باشی یا غریب  - باید اشتباههای کرده و نکرده ات


را به رخ ات کشید...شرمنده ات کرد و  بدون شرم به چشمان منگ شده ات خیره شد و خندید...


په نه په ...   یعنی مهم نیست موهایت سیاه باشد یا سفید .. چقدر غرق دردهای


مگویت باشی و یا دستانت چقدر پینه داشته باشند  ..که اگر داشته باشند  البته شیرینتر


است.. سوژه هایت زیاد است و  بی چشمداشت نثار من میشود...و تا فردا نثار خیلی های دیگر مثل من..


په نه په ...    یعنی خداحافظ حرمت پدر بودن - مادر بودن...یعنی خداحافظ حریم خانه...


په نه په یعنی ....   مهم نیست.....


راستی پدر بزرگ بی سواد دوست داشتنی ام... خوشحالم که تو نیستی دیگر...


اینجا در نسل من  چیزهای خوبی شروع نشده است..


.

.

.

سپهر

بیا که تازیانه ء این غزل عجیب شیرین است

.

.

.

تنها دو بیت  مانده تا این شعر تمام شود

.

دو بیت  فقط تا شاعر پخته اش خام شود

.

بیا که تازیانه ء این  غزل عجیب شیرین است

.

بزن که شاعر وحشی اش  دوباره رام شود

.


.

.

.

.

سپهر

.

.


گاهی دلم برای شما تنگ میشود ..و ناگهان

گاهی دلم برای شما تنگ میشود ..و ناگهان...


.

دلم نگران آن ننگ میشود...  و ناگهان...


.

دلم دوباره برای شما تنگ می شود و نا گهان....

.

.

.

.

.

.


بس کن دیگر ..شاعر ! این استعاره ء تکراری سیل اشک را

 

بس کن دیگر ..شاعر  این استعاره ء تکراری )سیل اشک...( را

 

.

من اینجا آدمی را میشناسم که بجز سیل - زلزله هم دارد ! زانوهایش- - دلش میلرزد ..9 ریشتر..گاهی هم پشتش میلرزد..با پس لرزه های تمام نشدنی...

.

طوفان هم دارد ..کم نه- زیاد ...تمام درونش پر از طوفان است

.

آتشفشان هم دارد..درد دل که میکند  چنان گدازه ها میزنند بیرون که  باورت میشود (مونا لوآ) آنقدرها هم که میگفته اند بزرگ نبوده است

.

راستی..سونامی هم دارد! وقتی تمام بیخوابیهایش تا نوک انگشتانش بیرحمانه میخزند و از درون ویرانش میکنند

.

.

و اما  تو قرنهاست که  مانده ای روی این سیل  تکراری

.

.

.

سپهر