بس کن دیگر ..شاعر این استعاره ء تکراری )سیل اشک...( را
.
من اینجا آدمی را میشناسم که بجز سیل - زلزله هم دارد ! زانوهایش- - دلش میلرزد ..9 ریشتر..گاهی هم پشتش میلرزد..با پس لرزه های تمام نشدنی...
.
طوفان هم دارد ..کم نه- زیاد ...تمام درونش پر از طوفان است
.
آتشفشان هم دارد..درد دل که میکند چنان گدازه ها میزنند بیرون که باورت میشود (مونا لوآ) آنقدرها هم که میگفته اند بزرگ نبوده است
.
راستی..سونامی هم دارد! وقتی تمام بیخوابیهایش تا نوک انگشتانش بیرحمانه میخزند و از درون ویرانش میکنند
.
.
و اما تو قرنهاست که مانده ای روی این سیل تکراری
.
.
.
سپهر
درود بر تو سپهر عزیز
زیبا بود
:)
پاینده باشی دوست هنرمند
بسیار زیبا سپهر عزیز موفق باشی
سپاس دوست خوب ..
زیبا بود مثل همیشه
این متن زیبارو خیلی دوست داشتم ...
ممنون دوست خوب...
نکرده اشک منت رفع سوء ظن . چه کنم ؟ تو بد گمانی و ما را جز این گواهی نیست .
بس کن دیگر شاعر!
:)
چشم آقای فریدی
من سراسر طوفانم!
نمیفهمید؟
حق داری! اخر تا وقتی خودت ضجه هایت را چون باد زوزه نکشی نخواهی فهمید........
خیلی نوشته زیبایی بود سپهر
.. ممنون دوست خوب...