وسوسه های یک قلم

شعر و شراره هایی از درون

وسوسه های یک قلم

شعر و شراره هایی از درون

من چونان ثانیه ام میل به رفتن دارم..

من چونان ثانیه ام میل به رفتن دارم..


شوق افراطی زنجیر گسستن دارم..


تو که تکراری و دیوار! بدان من امشب


عطش وحشی دیوار شکستن دارم..



سپهر-90

تو خودت حادثه ای ، بار دگر می آیی .

چشم بستم که شبم صبح شود تا بروی..


تو ولی مثل دعا , وقت سحر می آیی


.

جان به در بردم ازین حادثه اما چه ثمر؟


تو خودت حادثه ای ، بار دگر می آیی 



همه ی ترس من این بوده که خورشیدشوی


تا که از شمس بریدم  تو قمر می آیی!

 

.

صحبت رفتنت ای دوست دروغست ولی


با پای برفتی  - بخدا باز به سر می آیی 

.



.

.

.

سپهر -91

حرص وزن و قافیه؟ وسواس صورت؟ پس بیا.....!!

شعر یعنی قافیه  یعنی عروض؟         شعر یعنی واژه ایی با طعم سوز؟


شعر یعنی  مشتبه -تلمیح و بحر؟       شعر یعنی تلخی یک جام زهر؟


شعر یعنی رکن و ترفیل و هجا؟          شعر یعنی گم شدن در نا کجا؟


شعر یعنی صوت و تشبیه وغزل؟          یا که اوزان شبیه و بی بدل؟

.
.
نه!

باور نمیکنم..

که اینهمه شررهای بی قافیه

که فاصله ء بی وزن  پلکهایت را طوفانی میکند  شعر نباشد!
.
...چطور باور کنم..

 که بحر طویل طوفانی تو شعر نیست


.

.

سپهر-90

بزرگترین زنگ دنیا!

از کودکی یادم میاید به این فکر میکردم که بزرگترین زنگ دنیا باید چه شکلی باشد.


صدایش چقدر است و چند نفر را از خواب میپراند...!


بزرگتر شدم.--  ( ناقوس) کلیسا را که کشف کردم در فیلمها و کارتونها کمی آرام شدم...


بزرگترین زنگ دنیا! 


بعد از آن روزها ، به چیز های زیادی فکر میکردم..این که ای کاش چیزهای دیگر ی هم در دنیا از این زنگها داشت...


از این که فقط آدمها (ساعت زنگدار) دارند حرصم میگرفت...  بنظرم خیلی چیزهای دیگر این دنیا باید  زنگ داشته باشند...


مثلا وجدان زنگدار!!   که سر وقت بپراندت از خواب!


یا مثلا دوست زنگدار!! که هوشیارت کند وقتی گیج میشوی و سردر گم!


یا  غفلت ها - اشتباه ها و گناه های زنگدار...تا از هول رسوایی صدای زنگش هم که شده کمی آدمتر زنگی میکردیم....


یا ..... فرصتهای زنگدار! لحظه های آخر زنگدار... لحظه های آخری که در کنار عزیزانت بی خیال چرت میزنی  تا اینکه میروند از پیشت....




خدایا...


ایکاش بجای یک زنگ به آن بزرگی .... این زنگهای کوچک را داشتیم.......



سپهر-91