وسوسه های یک قلم

شعر و شراره هایی از درون

وسوسه های یک قلم

شعر و شراره هایی از درون

من از نود !... سیصد و یکهزار خسته ام

من از لذتهای منجمد این روزگار  خسته ام


من ازین تنهایی و این ایل و این تبار خسته ام

.


من تشنه ء بودن های  بی پروا   و آنیم


من از خوب ماندن های ماندگار خسته ام

.


هر روزمن که برزخ است و فردا جهنم است


من از بهشت و بخششهای بیشمار خسته ام

.


کجاست روز موعود  و روز مبادایت ای خدا


من از این همه  انجماد و انتظار خسته ام

.


ایکاش ...زمان بیدرنگ تر سفر کند ز من


من از نود !!... سیصد و یکهزار خسته ام

 

.

.

سپهر

:(

نظرات 2 + ارسال نظر
سپهر چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ق.ظ

باز! یازده و یازده دقیقه این شعر سروده شد

کمی خیال - نه- کمی خواب از سرم ربوده شد
.
.نگو که که شاعرش منم- نگو شبیه من نشد. ولی
شبیه او که هیچگاه- هیچگاه شبیه من نبوده شد

سروناز جمعه 2 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 ق.ظ

عالیییی خیلی دوست داشتم هم شعر هم ضمیمه پیوست

باز هم سپاس.
.
.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد