وسوسه های یک قلم

شعر و شراره هایی از درون

وسوسه های یک قلم

شعر و شراره هایی از درون

این طلوع هر چه را که آغاز میکند ....اما...

خدایا....


نمیدانم چه حکمتی دارد این سحرت..؟؟


که انقدر احساس سبکی میکنم  با اینهمه سنگینی...


که انقدر احساس پاکی و خاکی دست میدهد به من....


نمیدانم ...شب که چند ساعتی از نیمه میگذرد  تو پاییینتر میایی  یا من بالاتر...که اینچنین نزدیک میشوی به من....  فرق هم نمیکند  هر چند... 


سالهاست به این فکر میکنم  که این طلوع هر چه را که آغاز میکند ....اما... سحر خوب مرا تمام میکند..

.

.

و من میمانم حسرت سحری که نمیدانم خواهد آمد آیا باز هم...؟؟

.

..

.

سپهر

نظرات 1 + ارسال نظر
گلبهار دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:56 ب.ظ

خیلی خیلی خیلی لذت بردم

mamnoonam. payandeh bashid

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد