یک روز یکروز پر از سوز و غم افروز بخود گفتم از این ناله زدن ناله
شدن ژاله شدن درپی او واله شدن سود چه حاصل شودم من که بدم بدتر از این
تاب ندارم بخدا خواب ندارم و کنون غرق عطش آب ندارم و ازین دست سخنهای پراز
ولوله و پر گله و یاوه سرایی که ندا آمدم از ابر مکن صبر بیا نوبت آسایش تو نوبت آرامش تو آمده از سوی خدا رحمت باران وش اواینک ازاین جای تو برخیز وبجای زدن زار بزن دست به یکبار به صد کارفراموش مکن حرف خدا….وای تو خاموش مکن حنجره ام چشم به دیدار تو ازگوشه ء این پنجره ام.....
سپهر فریدی
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 ساعت 12:32 ب.ظ
سلام واقعا عالی بود و زیبا و روان
ممنون...
پاینده باشید..
نفسم بند اومد وقتی خوندمش ...واقعا قشنگ بود ...
ممنون..
نفسم گرفت ... اما تو را دست مریزاد
merc setareh... delet nagireh enshala..nafas mohem nist ziad