وسوسه های یک قلم

شعر و شراره هایی از درون

وسوسه های یک قلم

شعر و شراره هایی از درون

لعنت به این فاصله....

خدایا....



درست است که دور شده ام اینروزها از تو...اما انگار در لحظه هایی که فریاد می زدم (درکم کن) شنیده ای (ترکم کن)....



لعنت به این فاصله.....

دچار باش... تو تنها نیستی..

دچار ! .... 


یعنی واقعی ترین چیزی که برایت مینوسند...


یعنی منطق!


مرا که به طرز عجیبی بیاد 2 و 4 میاندازد این دچار!!


دو  دوتا چهارتا! منطقی ترین !عبارت دنیا... ناگزیرترین انکار نشدنیه زندگی!


هرچند خدارا  شکر این  (دچار ) بودن از (ناچار ) بودن بهتر است فکرش را که میکنم!



آخر این ناچار! مرا بیاد  9 و 4 میاندازد ....


که جمعشان که میکنم نحسیه سیزده اش آزارم میدهد


جدیدا!


.

.

.


.سپهر



بیا بزن خراب کن که جای من نبوده...

نه !!


اشتباه من نبوده این گناه  من نبوده وز همان شروع و اولش


مسیر من نبوده راه من نبوده جانپناه من نبوده انعکاس آه من


نبوده ماه من نبوده این تبر برای تو بیا بزن خراب کن که جای من


نبوده جایگاه من نبوده .........

.

.

.


.

سپهر..

لحظه ای که تمام مغناطیس نگاهت در پلکهایت همقطب میشود !!

لحظه ء خوبی نیست لحظه ایی  که پیش می آید چشمهای آدم خسته میشوند و اما بسته نه ..!!




لحظه ای که تمام مغناطیس نگاهت   در پلکهایت همقطب میشود !!




ای کاش لا اقل بالایی مثبت بود حالا که  انگار پایینی اش منفیست...

.

.

.



  پلکها را میگویم..

.

.

.

.

.



سپهر






گاهی انسانها میشوند شبیه نوشته هایشان...

گاهی انسانها میشوند شبیه نوشته هایشان...


.

.از یک جایی شروع میشوند...


در چند خط یک حرفهایی میزنند و یک جایی هم با یک نقطه! در یک نقطه ای تمام


میشوند.


خود این داستان چیز بدی نیست ... شاید  هم طبیعی باشد که البته طبیعی هم هست

.

.

اما مشکل اینجاست که گاهی کسی از نوشته ات سر در نمی آورد.

 

 

 

.جز خودت که مینویسی و مینویسی و میرسی به نقطه آخر.



.

.

.

سپهر

…چطور باور کنم.. که بحر طویل طوفانی تو شعر نیست؟؟

شعر یعنی قافیه یعنی عروض؟    شعر یعنی واژه ایی با طعم سوز؟


شعر یعنی مشتبه -تلمیح و بحر؟   شعر یعنی تلخی یک جام زهر؟


شعر یعنی رکن و ترفیل و هجا؟     شعر یعنی گم شدن در نا کجا؟


شعر یعنی صوت و تشبیه وغزل؟     یا که اوزان شبیه و بی بدل؟
.
.
نه!

باور نمیکنم..

که اینهمه شررهای بی قافیه

که فاصله ء بی وزن پلکهایت را طوفانی میکند شعر نباشد!
.
…چطور باور کنم..

که بحر طویل طوفانی تو شعر نیست؟؟

حتی زمانی که خود شاعر تمام میشود….

خیلی از آدمها فکر میکنند این شاعر ها هستند که با شعر ها بازی میکنند….ا



ما انگار بر عکس است و این شعر ها هستند که با شاعر خود بازی میکنند..


سالها بازی میکنند..


و درست از یک روزی و یکجایی این بازی شروع میشود و احساس میکنم هرگز این بازی تمام نمیشود ..



حتی زمانی که خود شاعر تمام میشود….






بندر عباس  زمستان 90

وای تو خاموش مکن حنجره ام چشم به امید تو ازگوشه ء این پنجره ام.

یک روز یکروز پر از سوز و غم افروز بخود گفتم از این ناله زدن ناله شدن ژاله شدن درپی او واله شدن سود چه حاصل شودم من که بدم بدتر از این تاب ندارم بخدا خواب ندارم و کنون غرق عطش آب ندارم و ازین دست سخنهای پراز ولوله و پر گله و یاوه سرایی که ندا آمدم از ابر مکن صبر بیا نوبت آسایش تو نوبت آرامش تو آمده از سوی خدا رحمت باران وش اواینک ازاین جای تو برخیز وبجای زدن زار بزن دست به یکبار به صد کارفراموش مکن حرف خدا….وای تو خاموش مکن حنجره ام چشم به دیدار تو ازگوشه ء این پنجره ام.....

ما هم کالبد شکافی میکنیم دکتر.. حالا یا جراح باشی یا شریعتی!

فریادها مرده اند 

سکوت جاریست  

تنهایی حاکم  سرزمین بی کسی است 

می گویند خدا تنهاست 

ما که خدا نیستیم 

 

چرا تنهاییم؟

 

                   دکتر شریعتی



------------------------------

فریادها مرده اند؟  .................... نه! فقط فرهاد ها مرده اند!


سکوت جاریست؟....................سکوت جانیست! قاتل است! وقتی درد را ببیند و دم نزند!


تنهایی حاکم سرزمین بی کسیست؟ ................... نه..نتهایی !!  حاکم سرزمین بی کسیست..که فقط   هم  آوا نیستند این روزها روی ساز ناکوک ما!


میگویند خدا تنهاست؟............راست میگویند- خدا درون تمام تن  هاست...اما ما عادت کرده ایم فقط به آسمان نگاه کنیم..


ما که خدا نیستیم؟........... مشکل اینجاست که خود آ   نیستیم.... به خودمان نمیاییم


چرا تنهاییم؟.............و فهمیدید حالا چرا دکتر شریعتی عزیز؟؟؟

کابوس....

آلفرد عزیز


آقای هیچکاک

.

 با شما هستم.  حواست هست به تاریخ؟  سر برج است...




باور کن - خدا شاهد است اگر میدانستم  که قرار است این قدر شبها رفت و آمد  و به قول خودت


کار کنی  و اینهمه


مهمان  نا متعارف بیاوری و ببری تا دم صبح....... میگذاشتم خالی بماند و کرایه اش نمیدادم به تو دوستانت-


رک بگویم.


تمدیدش هم نمی کنم. از همین حالا برو  دنبال یک جای جدید.  که به قول خودت مثل اینجا یک دو


خوابه ء تنگ و ترش هم نباشد. خلاصه گفتم که حواست باشد... سر برج است باز و شما


یک ماه  کرایه ء عقب افتاده داری. 

.

.



بابت اجاره ء شبانه ء پشت پلکهای من  .!


.

.

.


لطفا تکانی بخور تا مطمئن شوم که نمرده ای!

امشب  این چشمها راانگار به خواب سپرده ای

هان؟ بجای گوسفند عشق هایت را شمرده ای؟

.

تو که از درد های بی خوابی خود گله ها میکردی

راست بگو...قرص بی خیالی ما را نخورده ای؟؟

.

آسوده بخواب امشب که من بیتاب تر نمی شوم

خواب که تو را نبرده میدانم! تو خواب را برده ای

.

..


اما چقدر راحت و بی دغدغه خوابیده ای اینبار

لطفا تکانی بخور تا مطمئن شوم که نمرده ای!

 

..

:) :(

 

سپهر-90

هر چند فکر میکنم که او نیز همین احساس را نسبت به من دارد . .

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نجیبم و قریبم و غریب - غریبه نیستم ولی .

به شوق شعله های تو در این شرر شکفته ام

.

شبانه  شعله میکشم ....فقط به تو نگفته ام

.

.

نجیبم و قریبم و غریب  - غریبه نیستم ولی

.

درون ذهن خسته ات -ببین-درون تو نهفته ام

.

.

.


سپهر

پزشکی قانونی تشریف بیاورد لطفا

پزشک لازم نیست! 


پزشکی قانونی تشریف بیاورد لطفا...وقتی که یک شاعر غزل سرفه میکند.

.

چرا که  بیگمان سالهاست تمام کرده..

.

تنفس مصنوعی؟؟!


اکسیژن؟؟! !


آن هم برای کسی که تمام هوای زمین برایش کم بوده!!؟ چقدر ساده ای تو !.


آقای دکتر! نبضش که آنجا نیست ! دستش را چرا گرفته ای؟!


نبضش جای دیگری میزند....   حتی سالها پس از مرگش.

.

.

بیا ..  بیا  خودت را خسته نکن دکتر

!

این غزلها را بردار ببر آزمایشگاه..دلیل مرگ را قطعا پیدا میکنی... نحوهء آن را - حتی ساعت وقوعش را هم احتمالا  پیدا میکنی..    اما متاسفانه


فقط شاید کمی دیر..

.

.

سپهر

خیلی شبیه هستند (اشتباه ) و (گناه )!

خدایا.


.


.


خیلی شبیه هستند (اشتباه )  و (گناه )!  مخصوصا  آن ( آه ) آخرشان...


خدایا ...


ای کاش لا اقل اولشان شبیه بود .. تا هم شروعشان نمیکردیم و هم آخرسر  ما 


نمی ماندیم با  اینهمه آه...




.

.

.

.

سپهر

گاهی با خودم فکر میکنم استعداد چیز خوبی نیست...

گاهی با خودم فکر میکنم  استعداد چیز خوبی نیست. مخصوصا اگر هنری باشد

استعداد نعمت نیست..استعداد بغض است - که وقتی جاری میشود  و قل میخورد و از روحت فرو میریزد  -آنوقت است که کمی تو آرام میشوی

.

هر چقدر این بغض فجیع تر باشد   شعرت شعرتر است!نقاشیهایت دلفریبتر و سازت طناز تر..

و نکته تلخش اینجاست که هق هق های روح تو  دیگران را به سر شوق می آورد!

.

استعداد چیز خوبی نیست ..حتی وقتی فرو خورده میشود- تو میمانی واحساس هرز رفتنه هر روزه و  احساس گناه! تو میمانی  و جواب سوال های مکرر و ملال آوری که.."فلانی ! چرا قدر خودت را نمیدانی!؟

.

 

وحتی از آن اولی تلختر اینکه دردهای تو را اینگونه قضاوت میکنند وقیمت میگذارند

.

و تو دوباره آرامشت را خراش میدهی تا زخمهایت را بریزی روی بوم و برگه های کاغذ زمان

.

.

 

.--آقا..آقا..! میشه لطفا این تابلو تون رو ارزونتر حساب کنید؟ اون بزرگه رو میگم...اون خیلی بزرگه...  :(

.

.

.سپهر-

نمیدانم گیج شده ام ...

خدایا...

.

.

نیمه شب رسیده باز


و من


نمیدانم   گیج شده ام ...

.

.



.

سر در نمی آورم از کارهایت  ..  فرق میکند قانون معامله هایت انگار....


کم که میخواهم زیاد میدهی ... 


بد که میشوم خوب میشوی و خوب هم که میشوم  میبینم سهمم از


آغوش باز و گرمت کم نشده ...


شرمنده ام کرده ای... چون من برای گله هایم فقط گوش تو را


خواستم  و تو سخاوتمندانه  هم گوش داده ای   امشب و هم آغوش...


.


.

.

.

سپهر


من چونان ثانیه ام میل به رفتن دارم ...

من چونان ثانیه ام میل به رفتن دارم

.

شوق افراطی زنجیر گسستن دارم

.

تو که تکراری و دیوار بدان من امشب

.

عطش وحشی دیوار شکستن دارم

.

.

.

.

.

سپهر - 90

تو بیشتر باش لطفا این روزها که من کمتر هستم.

خدایا.

.

.

احساس میکنم این روزها  تو که غیبت میکنی ما مینشینیم و غیبت میکنم ساعتها...

.

.

بیشتر باش لطفا این روزها که من کمتر هستم....

.

.

.

.

.

سپهر

آقای دکتر! گند بزنند مدرکت را....

ترسیده بودم!   آخر احساس میکردم چیزها - خاطره ها زود به زود میرود از یادم.


حافظه ام ضعیف شده بود انگار...

.

.

دکتر یک  شربت قوی قرمز داد  که میگفت برای تقویت حافظه معجزه میکند..


معجزه هم کرد... تمام آنچه که رفته بود از خاطرم را دوباره بخاطر آوردم...


.

.

چنان حافظه ام برگشته سر جایش و همه چیز را دوباره بیاد آورده ام  که امروز آن

 

شربت قوی را دور ریختم و بجایش یک هفته ای میشود که چند قرص میخورم برای رفع


استرس  ..و  یک والیوم  10 برای رفع بی خوابیم


و یک قرص دیگر  هم برای رفع بی تابیم !!



و .....


البته یک مسکن قرمز قوی  ضد درد!!


.



_واقعا آقای دکتر!  گند بزنند مدرکت را....