کلا دلتنگی چیز بدی نیست.
اصولا چیزهایی که چیزی را به آدم یادآوری میکنند چیزهای خوبیند!
دلتنگی هم از این نمونه چیزهاست !
دلتنگی...را که آیه نازل نشده همیشه همینطور بخوانیم!!
. دلتنگی مگر همان( دلت نگی) ! نیست؟؟
خوب طبیعیست چیزی که در (دلت) باشد و آن را (نگی)! به کسی سخت است
و اگر هم گاهی فشار میاورد به آدم بخاطر همین ماهیتش است .
...
خب البته فقط این نیست..
دقت کرده ام هر گاه آدمها قرار است چیزی را خراب کنند و یا بهم بریزند به آن (لگدی) میزنند! خیلی هم راه حل ساده ایست.
حالا باز به همین کلمه که نگاه میکنم میبینم این (تنِِِِ) آرامِ آدم یک (ل.گ.د.ی!) که میاید سراغش میشود دلتنگی!
خب تن! درد میگیرد دیگر ! چیز عجیبی نیست.
.
تازه کاش فقط همین بود..از وسط این واژه - حروف
(ن . ی. ت) را که در نظر میگیرم و جدا میکنم ..نیت میماند
...(نیتِ) آدم ها وقتی صاف و پاک و خالص باشد زیبا و دوست داشتنیست اما امان از روزی که (گلد){gold} بچسبد تنگ ِ این (نیت) ! بدجوری برق این طلا ی دنیا، نیت انسانها را میبرد سمت (دلتنگی!)
.
.
تازه همین هم که نیست
خسته ام که میکند میزنم چنان به سینه ء این (دلتنگی) که او هم مثل من بهم میریزد و میشود (دلت + نگی) ...بعد (دلت ) را برعکس میکنم میشود (تُلد+نگی) ....یعنی (told +نگی!) ... آخر لامصب
..(گفته شده) را نگویی! ..یک بگومگوی دائمی میشود برایت ناخودآگاه!
بیدلیل نیست روحت را به دوگانگی و بیقراری میکشاند!!!
.
.
هر چند مطمئنم که همین هم که نیست فقط...!!
.
.
سپهر -91
از چه میترسی؟؟
از تهمت؟
سرت را بالا بگیر مرد
میدانی برای تو این تهمت چیست..؟
تهمت ، برای تو شاید یعنی (تُ هٍمت ).....
یعنی اینکه ( تـُ )(هِمّت) داری..... همیشه داشته ای اش..و این ممکن است کوته فکری را اذیت کرده باشد!!
.
.
از (افترا) میترسی؟؟
برعکسش کن (افترا ) را.....و ببین (ارتفا) را....
ببین ارتفاع را....
بالا که باشی کم پیش نمیاید این حرفها برایت...
از ( قضاوت) میترسی؟
خودت را اذیت نخواهی کرد اگر بدانی قضاوت را اینگونه هم میتوان خواند:
(قضا ) و ...تــُ یعنی قضا و تو ..
آنچه مقدرَت شده.. اینطور که نگاهشان کنی کلمات حرف های پنهان زیادی دارند...
چشمها را ...نه که دلها را باید شست..جور دیگر باید دید...
.
.
سپهر -91
گاهی با خودم فکر میکنم( تحمل) چیز خوبیست...
یعنی کلا (تاب و تحمل) خوب است...
(تاب ) هم به تنهایی خوب است مسلما..
اصلا هر چیزی که انسان را تکان دهد خوب است!!
.
.
.
و (تاب) هم احتمالا برای همین همیشه خوب بوده...
از زمان تاب بازیهای کودکانه ...
.
.
تا تمام لحظه های زندگی..
همه به (تاب) نیاز داریم... و تکان هایی که بیدار و بزرگمان میکند..
.
.
.
سپهر-91
من بعد از این همه سوال هنوز شناخته نشده ام
.
ادامه بده - ادامه بده - من هنوز گداخته نشده ام
.
با اینکه سالهاست بی وقفه تار میزنی روی پود من
.
من زیر زخمه های توهستم و هنوز نواخته نشده ام
.
.
.
سپهر 90
گاهی پیش میاید که تکه ای از (غذا) در گلویت گیر کند و بروی بسمت خفگی....
.
گاهی هم پیش میاید تکه ای از (قضا) در گلویت گیر کند و باز بروی به همان سمت خفگی...
.
معمولا حالت اول را چند جرعه آب حل میکند اما حالت دوم ..آب که هیچ...سر و کارش به آتش میکشد اغلب..!
.
حتی اگر خفه ات هم نکند چاره اش این است که بیایند از پشت بزنندت چنان که بیهوا بالایش بیاوری و فقط نمیری !
گاهی هم گیر میکند..کتکش را هم میخوری.. بالا هم نمیاید لاکردار...و از آن بدتر زنده هم میمانی بعدش!
.
.
.
سپهر- 91
تاریک تاریک میشوم .و تویی که نور میشوی
.
اصرار میکنم..نمیروی .ولی.. مجبور میشوی
.
میان اینهمه واژه های بیقرار شعر های من
.
درین شب و بیقراری و بهت..مقهور میشوی
.
تو با اینهمه ادعای سحر های سحرگاهت
.
به یک اشاره ی این قافیه مسحور میشوی
.
حکمت است و امریست خدایی انگار رفتنت
صبورانه و مطیع! گوش به فرمان دستور میشوی
چگونه اصرار کنم به تعویق این مسیر دور
چنین که هر روز مهاجر که نه! مهجور میشوی
.
.
هنوز سالهای زیادی مانده ..برگرد . میمانیم
نمیشنوی انگار!...غریبانه و آرام دور میشوی
.
سپهر- 91
بودن یا نبودن - مسئله این نیست !
هملت عزیز باور کن مسئله این نیست ، باور کن ,
شاید ناراحت شوی ،
شاید(ایفیلیا) را رنجیده خاطر کنی یا حتی شاید... ویلیام ویلیام کنان ...خودت را به داما ن شکسپیر فقید بیفکنی و از این که این همه سال دروغت را باور کرده اند خجالت زده چشم هایت را پنهان کنی اما دیگر وقتش است که قبول کنی مسئله چیز دیگریست جز بودن یا نبودن!
مسئله (کجا) بودن است ..(کی) بودن است..
مسئله- با (که ) بودن است..
چیزهایی مهمتر ...
مسئله چیز دیگریست ...جز بودن یا نبودن . . . .
سپهر
ایفیلیا : نامزد هملت در درام هملت اثر ویلیام شکسپیر - .
جمله ء To be or not to be از زبان هملت خطاب به وی است
زیاد سخت نیست....
تشخیص چیزهایی که انسان رو آخرسر به حسرت و آه میرسونه...
اصلا کلا چیزهایی که ( آخرشون) - (آه) دارن ..آخرشون بالاخره آه میذارن واسه آدم !
مثلا گناه!
یه رنگی مثل سیاه!
یه کلمه ای مثل تباه!
برداشتن یا گذاشتن کلاه !
یه راههایی مثل بیراه !
انجام کار از روی اکراه !
اصولا حب جاه !
گوش دادن به حرفای حیوونی مثل روباه ! :)
گاهی وقتها حتی یه نگاه!
و کلا
کارای اشتباه !
سپهر- 91
خدایا....
از (تو به) خسته ام دیگر......
و فقط (به تو ) میایم اینبار....
تو باز کن آغوشت را....
و باقی اش با من......
.
.
سپهر-91
قوی باش !
این (قوی) مدت های زیادیست که فکرم را مشغول کرده !
گاهی با خودم فکر میکنم ( قوی) تشکیل شده از (ق) +(وی)
(ق ) که همان قاف است ... و شاید هم همان قله ء (قاف) باشد اصلا ! جایی که انسان خودش را زیر بال و پر سیمرغ وجودش احساس میکند..آرام و بی دغدغه...
(ق)...و ادامه اش هم (وی) است !
وی همان (او) است !
(او) همان (هو) است !
و ( هو) همان (الله ) است و الله همان خداست
(خدایی) که مرا و تو را در قله ء قاف وجودش گرم در آغوش گرفته است.....
و باز ....
امیدوارم .... امسال هم (قوی )باشیم ....
.
.
.
سپهر 91
خدایا.چند شبی میشود زیاد شکایتش را میکنم.
کجایش رادیده ای! تازه دارم رعایتش را میکنم!!
.
عادت بدی دارم و به اول کارها فکر نمیکنم!.
ولی اینبار فکر عاقبت و آخر و نهایتش را میکنم
.
همیشه کار من به یک اشاره ء کوچک ختم میشد
ببین بدون ترس و واهمه امشب روایتش را میکنم
.
سلامش را برسان بگو سپهر گفته زیاد هم نترس
درین شرایط سخت هم فکر شرایطش را می کنم
.
.
.سپهر- 91
سالهاست که از نبودن مهتاب گلایه نمیکنم
.
من از هجوم نابجای اینهمه خواب گلایه نمیکنم
.
تمام عیبها ازینهمه خوابهای بی معناست
.
ازین سپهر شبنشستهء بیتاب گلایه نمیکنم
.
.
.
.
.
آخرین روزهای 90
سالهاست که از نبودن مهتاب گلایه نمیکنم
.
من از هجوم نابجای اینهمه خواب گلایه نمیکنم
.
تمام عیبها ازینهمه خوابهای بی معناست
.
ازین سپهر شبنشستهء بیتاب گلایه نمیکنم
.
.
.
.
.
آخرین روزهای 90
(هرز)...بی شک باید جای زیبا و خوش آب و هوایی باشد...
.
.
.
این روزها
دور وبرم آدمهای زیادی را میبینم که دارند به (هرز ) میروند.....
.
.
.
.سپهر
سکوت هم که میکنم فقط هوار میکشم
بروی بوم زندگی دوباره( انتظار) میکشم
.
.
.
سپهر..
انسان تا کوچک است و کودک است کم وبیش در معرض خطر فلج اطفال قرار دارد و بزرگتر که شد کم و بیش که نه..بیش وکم! در معرض خطر فلج افکار قرار میگیرد !
نمیدانم تجربه اش کرده اید یا نه...لحظه هایی که به دلایلی مویرگهای مغز آدم پر میشود از یک نوع یخ مایع لزج و داغ!!
مردمک بی خودی بالا و پایین میپرد و تصمیمات وارده و صادره از مغز یک جایی حوالیه بغضگاه گلو به طرز عجیبی مفقود الاثر میشوند..!
دستهایت به نشانه تسلیم روی رانهایت ریتم میگیرد و زبان سرخت به گو یش مبهم ایرانی_آفریقایی یک سلسله آرزوها و توهمات را روی این ریتم ریمیکس میکند! پلکهایت استادانه باله میرقصند و زانو به پایینت را چیزی شبیه آجرهای سنگین ساختمانی حس می کنی..!!
خدا را شکر که انگشتهای من در این حالت بکمک چیزی شبیه عصا قلم برمیدارد و چند متری در پارک قلم !میزند چیزهایی در دفترم مینویسد...فقط کاش میدانستم که این فلج افکار هم مانند فلج اطفال واکسن دارد یا نه؟
.
.
سپهر- 90
روزهاست...
که از من (بریده ای) و (دوخته ای) چشمهایت را به راه...
همیشه ..
آری
همیشه ......خودت(بریده ای) و خودت (دوخته ای)....
سپهر- .90
بشوق شعله های تو در این شرر شکفته ام
.
شبانه شعله میکشم .فقط به تو نگفته ام
.
.
نجیبم و قریبم و غریب - غریبه نیستم ولی
.
درون تو درون ذهن خسته ات نهفته ام
.
.
.
اصولا بعضی از آدمها میان و تو رو قضاوت میکنن و همزمان هم یک
اصولی رو رعایت میکنن مثلا توی چشمات زل میزنن وبرات آرزوی سعادت میکنن و وانمود میکنن که ازت حمایت میکنن و مدام از خوبیهاشون برات روایت میکنن و از نداشته هات شکایت میکنن و بتدریج به این روند عادت میکنن و تو هم بخودت میای و میبینی داری جسارت میکنی و تمام مدت اونا رو قضاوت میکنی و آرامشت رو غارت میکنی و یواش یواش تو هم به این فلسفه عادت میکنی...