من روح شاعرپیشه ای دارم که با من محرمست
در خلوت و تنهاییم دائم مرا او همدم است
در خواب و در بیداریم بر بسترم حاضر بُود
در گریه های تلخ من چیزی بجز ناظر بُود
میفهمدم بیش از خودم وقتی که از خودبیخودم
وقتی میان ِصد نفر ...تنهای تنها میشدم
وقتی که دلتنگِ خودم از عمق روحم میشدم
بر روی این سجاده ام با اذن او خم میشدم
من روح شاعرپیشه ای دارم که از من بهترست!
روحی که جز بر شعر ِمن بر شعر دیگر دل نبست
او بر خلاف من ز من چیزی بجز شعرم نخواست
او بر خلاف ِ این (قلم) بی ابتدا و انتهاست
روحی که همقدر خودش از دردِ من پُر میشود
گاهی چنان لالائی و گاهی تلنگُر میشود
روحی که اینک این قلم در دست او آشفته است
این شعر را هم بیگمان با این قلم او گفته است!
.
.
سپهر -91
سلام
خوشحال میشم به منم سر بزنی
سلام.
با افتخار
حتما
پاینده باشی
سلام
قلمتان پاینده باد
یا علی
سلام دوست خوب.
یا حق
شما هم
مدتی ست که اشعار و دست نوشته هایتان زیباتر و ژرف تر از قبل شده است! نه اینکه قبل تر ها خوب نبود، اما حقیقتا بهتر از گذشته است!
دلتنگی را می توان به وضوح در میان کلمات یافت! به نظر دلتنگی خاص و باارزشی می آید..
قدرش را بدانید..
غبطه می خورم
این نظر لطف شماست دوست هنرمند
اصولا دلتنگی که سمت و سویش روح خود انسان باشد زیبا و واقعی تر میشود.
ممنون از این نکته ی ظریف.
پاینده و شاد باشید
سلام مطالب زیبایی تو وب گذاشتی.
امیدوارم موفق و پیروز باشی.
lممنون معین عزیز
شاد و سالم باشی