گاهی با خودم فکر میکنم استعداد چیز خوبی نیست. مخصوصا اگر هنری باشد
استعداد نعمت نیست..استعداد بغض است - که وقتی جاری میشود و قل میخورد و از روحت فرو میریزد -آنوقت است که کمی تو آرام میشوی
.
هر چقدر این بغض فجیع تر باشد شعرت شعرتر است!نقاشیهایت دلفریبتر و سازت طناز تر..
و نکته تلخش اینجاست که هق هق های روح تو دیگران را به سر شوق می آورد!
.
استعداد چیز خوبی نیست ..حتی وقتی فرو خورده میشود- تو میمانی واحساس هرز رفتنه هر روزه و احساس گناه! تو میمانی و جواب سوال های مکرر و ملال آوری که.."فلانی ! چرا قدر خودت را نمیدانی!؟
.
وحتی از آن اولی تلختر اینکه دردهای تو را اینگونه قضاوت میکنند وقیمت میگذارند
.
و تو دوباره آرامشت را خراش میدهی تا زخمهایت را بریزی روی بوم و برگه های کاغذ زمان
.
.
.--آقا..آقا..! میشه لطفا این تابلو تون رو ارزونتر حساب کنید؟ اون بزرگه رو میگم...اون خیلی بزرگه... :(
.
.
.سپهر-
ای بابا خوشبحالت که استعدادشو داری ... من که ندارم ):
:)
· اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشهای را بالا ببری
دکتر علی شریعتی

گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ، می فروشم به شما...
--------------
نفر بالایی حرف دکتر شریعتی رو زد، یاد یک بخش افتادم در کویر که داره تعریف می کنه با کتاب « سلمان پاک» که ترجمه کرده بود چه جوری رفتار کردند. البتّه خیلی جور بدی رفتار نکرده بودند، پروسۀ عادّی چاپ و نشر بوده - هر چند نادرست- ولی صاحب اثر اگه کارش رو دوست داشته باشه، این قدر روش غیرت داره که انگار فرزندشه. برخورد عادّی مردم جامعه رو با رنجی که کشیده و درد زاییدنی که تحمّل کرده مقایسه می کنه. یه جاش یادمه می گفت: « قفسۀ کتاب؟ بی انصاف ها، مگر کتاب خرگوش است؟»
حکایت شماست و رنج روح و رفتار عادّی خریدار تابلو، که به فکر زینت دیوار خانه ش با بخش زندانی روح شما در اونه.